اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باژ

نویسه گردانی: BAŽ
باژ. (اِ)خاموشیی باشد که مغان در وقت بدن شستن و چیزی خوردن بعد از زمزمه اختیار کنند. کلیه ٔ دعاهای مختصر را که زردشتیان آهسته بزبان میرانند باژ گویند و آن بازمزمه یکی است «مزدیسنا 253 - 254» (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ) (هفت قلزم ). خاموشی بود که در وقت بدن شستن و خوردنی خوردن بعد از زمزمه اختیار کنند. (فرهنگ جهانگیری ). سکوت و خاموشی است که مغان در حالت غسل بدن و وقت طعام خوردن اختیار کنند. (فرهنگ شعوری ). خاموشی و سکوتی که مغان گاه شستشوی تن و خواندن زند و پرستش خدای و خوردن طعام بجای آرند. (ناظم الاطباء).
- سروش باژ ؛ یکی از ادعیه ٔ زرتشتی است ، سرآغاز و انجام سروش باژ مانند بسیاری از ادعیه ٔ دیگر که در مراسم دینی خوانده میشود بزبان پازند است و فقرات اوستائی آن مانند بسیاری از ادعیه ٔ خرده اوستا دارای مطالب مستقلی نیست ، زیرا که جملات آن از قسمتهای دیگر اوستا استخراج شده است . سروش باژ در بامداد، پس از برخاستن از خواب خوانده میشود، بهمین مناسبت آنرا «نیرنگ دستشو» هم مینامند، یعنی نمازی که در صبح در وقت دست و رو شستن میخوانند، نظر باینکه سروش در این جهان بنگهبانی ارواح گماشته شده ، کلیه ٔ ادعیه ٔ زرتشتیان با سروش باژ شروع میشود و بخصوصه ادعیه ٔ مراسم وفات . کلمه ٔ باژ که باج و باز و واج و واژ هم گفته میشود در اوستا وَ چ ْ و در سانسکریت واچ و در پهلوی واج و واجک میباشد. در لاتینی وکس ۞ و در زبانهای فرانسه و انگلیسی ووا ۞ و ویس ۞ گویند. باژ بمعنی کلمه وسخن و گفتار و گوشن است و از همین ماده است کلمات آواز و آوازه و آوا و گواژ و گواژه که بمعنی نکوهش و سرزنش گرفته اند. کلیه ٔ ادعیه ٔ مختصر را که آهسته بر زبان میرانند باژ گویند... زمزمه که غالباً در کتب متقدمین راجع به ایرانیان قدیم و زرتشتیان ذکر شده عبارت است از همین باژ که لب فرو بسته آرام میخوانند. در پایان مقال از باژ گرفتن خسرو پرویز در سرخوان نزد مهمان خود نیاطوس سفیر روم و از باژ گرفتن یزدگرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی در سرخوان خسرو آسیابان درمرو و از زمزمه نمودن عبداﷲبن المقفع فارسی در سر خوان میزبان خود عیسی بن علی عم منصور خلیفه ٔ عباسی که در کتاب الفهرست آمده یاد آور میشویم . (خرده اوستا،تفسیر و تألیف پورداود صص 81 - 84). در مهر یشت (پاره ٔ 138) گوید: «مهر به میهن کسی در آید که از برای وی پیشوای پارسا و دانا و فرمانبردار با برسم و باژ ستایش بجای آورد». (فرهنگ ایران باستان ص 6). و رجوع شود به مزدیسنا و ادب پارسی صفحات 88، 253 - 254 - 260 - 333 - 378 - 382 :
به باژ اندرآمد به آتشکده
نهادند گاهی بزر آزده .

فردوسی .


بیامد یکی مرد مهترپرست
به باغ از پی باژ و برسم به دست .

فردوسی .


پرستنده ٔ آذر زردهشت
همی رفت با باژ وبرسم بمشت .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
باژ. (اِ) رسد و خراج است و مانند گزیت باشد که بپادشاه دهند. (صحاح الفرس ). مَکس . (مجمل اللغة). رصد ۞ خراج بود. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص ...
باژ. (اِ) باع . قلاج و آن مقداری باشد از سرانگشت میانین دست راست تا سرانگشت میانین دست چپ وقتی که دستها را از هم بگشایند. (برهان قاطع) ...
باژ. (اِخ ) نام قریه ای است از قرای طوس و معرب آن فاز است . گویند تولد حکیم فردوسی از آنجاست . (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). نام قری...
باژ دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) قبول و پرداخت باج . خراج فرستادن . گزاردن باج و خراج : شنیدم که چون به آذربایجان شدم [ بهرام گور ] شما گفت...
باژ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) باژستدن . باج گرفتن . و رجوع به باژ و باژگاه شود. || خاموشی بعد از زمزمه کردن و دعا خواندن بهنگام غذ...
باژ نهادن . [ ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) باج بر گردن کسی گذاشتن . تحمیل باج کردن بر : چون کار قباد به آخر رسید انوشیروان بر تخت مملکت بنشست...
باژ ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) باژ گرفتن . باژستدن . مکس .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.