باطل
نویسه گردانی:
BAṬL
باطل . (اِخ ) بنوابی الباطل . قبیله ای در یمن از طایفه ٔ عک . (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
باطل . [ طِ ] (ع ص ) مقابل حق . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، اباطیل . دروغ . نادرست . (مهذب الاسماء) (لغات قرآن جرجانی ). ...
خط باطل . [ خ َطْ طِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی که برای ابطال چیزی کشیده میشود. کنایه از خطا و عیب . (یادداشت بخط مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
باطل نیوش . [ طِ ن ِ ] (نف مرکب ) یا گفتار باطل نیوش ؛ باطل شنو. حق نشنو. آنکه به سخن بیهوده گوش فرادهد : تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به ک...
باطل پرست . [ طِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه پیرو راه باطل باشد. کافر که باطل پرستد. بیراهه رو. مقابل حق پرست : سر حق شناسان بر آرم ز خاک به ...
باطل پرور. [ طِ پ َ رْ وَ ] (نف مرکب ) آنکه باطل را پرورد. دوستدار کفر و بیراهه روی : بوالمظفر حق نواز و خصم باطل پرور است دور باطل حق تعالی ب...
باطل پیشه . [ طِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه راه ناحق پیشه سازد. بی سروپا. غوغا. (یادداشت مؤلف ) : و عامه ٔ شهر و باطل پیشه ها سرها برهنه کردن...
باطل خوار. [ طِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ باطل . محوکننده ٔ باطل . چیزی که ناحق را فروبرد. (آنندراج ) : رایتت آیتی است حق گسترقلمت معجزی...
باطل ستیز. [ طِ س ِ ] (نف مرکب ) بر باطل ستیزنده . که نه بر حق ستیزد. آنکه جنگ به ناحق کند. (آنندراج ) : ز حق دشمنی چند باطل ستیزببین ۞ ...
باطل شدن . [ طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... روزه و امثال آن ) از میان رفتن . تباه گشتن . فاسدشدن . (از آنندراج ). ناچیز شدن . هیچ شدن . (ناظم الا...