اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بالغ

نویسه گردانی: BALḠ
بالغ. [ ل ُ / ل ِ ] (اِ)شاخ گاو میان خالی یا چوب میان خالی کرده که در آن شراب خورند و در گرجستان متعارف است . (برهان قاطع) (آنندراج ). قدح از سروی گاو بود که بدان می خورند و بعضی کلاجوی خوانند. (نسخه ای از اسدی ). سروی گاو که پاک کرده باشند و بدان شراب خورند. (نسخه ای از اسدی ). سروی گاو پاک کرده بود یا طاس چوبین که بدان شراب خورند.(صحاح الفرس ). شاخ گاو پاک کرده بود که پیاله باشد. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 170). در ناظم الاطباء بفتح لام و به معنی قلاچوری آمده است . در لغت بالغ ترکی بمعنی طاس چوبین و شاخ گاو که بدان شراب خورند. (احوال و اشعار رودکی ص 1193). شاخ گاو میان تهی و یا چوب میان تهی که در آن شراب خورند. (ناظم الاطباء). پیمانه که از چوب یا شاخ سازند و بدان شراب و آب خورند. (فرهنگ رشیدی ). پیمانه ٔ شراب . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). پیمانه که از چوب و یا از شاخ گاو سازند و بدان شراب زنند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
بدیدش همان جای برتخت خویش
یکی بالغ و کاله ٔ می به پیش .

اسدی (گرشاسب نامه ).


هزار از بزرگان خسروپرست
تکوک بلورین و بالغ بدست .

اسدی (گرشاسب نامه ).


با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب
آمد به خان چاکر خود خواجه باصواب .

عمار.


بنشان به تارم اندر مر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با بالغ و کدو.

عماره .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رسا. کافی . بسنده . وافی . مشبع. رسنده : «و ما هو ببالغه ». (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن . «لم تکونوا بالغیه الا ب...
بالغ. [ ل ُ ] (ترکی ، اِ) به ترکی سمک است . (فهرست مخزن الادویه ). به ترکی ماهی را گویند. و رجوع به بالق شود.
بالغ. [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) بالیغ، و بالیغ در مغولی بمعنی شهر است و خان بالیغ نام قره قروم پای تخت سلاطین مغول بوده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع...
بالغ شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خود را شناختن .بجای مردان رسیدن . بجای زنان رسیدن . بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر. (ناظم الاطباء). مدرک شدن ...
بیش بالغ. [ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به بیشبالق و بیش بالیغ و شدالازار ص 506 شود.
خان بالغ. [ ل ِ ](اِخ ) نام قدیمی شهر پکن است . این نام در قرون وسطی بشهری گفته میشد که در محل کنونی پکن قرار داشت . و اصل آن مغولی و ب...
بالق . [ ] (اِخ ) پادشاه عمالقه در شهر بلقا. معاصر یوشعبن نون . صاحب حبیب السیر می نویسد: دارالملک عمالقه در آن زمان (زمان یوشع) بلقا بود و...
خان بالق . [ ل ِ ] (اِخ ) ضبط دیگر خان بالغ است . رجوع به خان بالغ شود.
بالق گولی . [ ل ُ ] (اِخ ) بالق کولی . دریاچه ای است در دامنه ٔ شمالی آغری طاغ نزدیک مرزهای روسیه . (از قاموس الاعلاة ترکی ج 2 ص 1217).
بالق گولی . [ ل ُ ] (اِخ ) دریاچه ایست در ولایت حلب که ماهی فراوان دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1217).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۹۶/۰۶/۱۰
0
0

بالیق در ترکی به معنی بای لیخ و بای لیگ است که در کل به بایلر بئی و بیگلر بیگی گفته میشود پکن در عصر همان بیگن و بیگان است یعنی مرکز بیگها و خدایان و فرمانروایان ایالت تحت سلطه بلخ نیز همان بئیلیخ به معنی بیگ لیخ و بیگان و مرکز فرماندهی بیگها و ساتراپهاست
خان بالیق در اصل خان بیگ لیخ و خان بایلیخ است


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.