اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بحران

نویسه گردانی: BḤRʼN
بحران . [ ب ُ ] (ع اِ) تغییری که بیمار را پیدا آید در تب و با یوم اضافه شود چنانکه گویند «یوم بحران ». (ناظم الاطباء). یوم باحوری برخلاف قیاس نیز گفته شده است به انتساب به باحور یا باحوراء که شدة گرمای تابستان باشد. (از منتهی الارب ). شدت بعض بیماریها چون تب مطبقه در روزهای معلوم که به برء یا هلاک منتهی شود. (یادداشت مؤلف ). این روز را یوم بحران و یوم باحوری گویند و گوئی منسوب به باحوراء باشد از جهت شدت گرما. باحوراء و هو شدة الحر فی تموز. (منتهی الارب ). تغییر عظیم که دفعةً در مرض واقع شود از مقاومت طبیعت با مرض یا به سوی صحت کشد یا بسوی هلاک و تشبیه کرده اند طبیعت را به سلطان و مرض را به دشمن و بدن را به ملک و روز بحران را به روز قتال ، پس اگر درین روز سلطان که طبیعت است دشمن را که مرض است از ملک براند بحران تام جید گویند و اگر دشمن غالب شود نعوذ باﷲ منها و سلطان را بکشد و ملک را فروگیرد بحران تام ردی نامند. (غیاث اللغات ). لفظ بحران در اصل یونانی است .(آنندراج ). به اصطلاح اطباء منازعت طبیعت با مرض .
اندر لغت یونانی لفظی است شکافته از چیره شدن یک خصم به خصم دیگر از بهر آنکه همچنان که دو خصم مدتی بر یکدیگر چیرگی جویند و هرگاه که فرصت چیرگی یابند آنکه چیره شود در حال کار خویش بکند و هیچ مهلت ندهد همچنین طبیعت با مادت بیماری بر سان دو خصم می کوشند تا در مدت کوشیدن یا ماده پخته گردد و در حال چیره شود و نشان چیرگی طبیعت پدید آید، پس بحران تغییرحال بیمار است از حالی به حالی یا بهتر یا بدتر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). در مفاتیح العلوم آمده است که بحران از سریانی گرفته شده و آن تغییر عظیمی است که دفعةً بیمار را دست دهد و آن بیشتر در امراض حاده از قبیل تب های محرقه و مطبقه باشد و پس از آن بیمار یا روی به بهبود باشد یا بیماریش سخت تر شود. (یادداشت مؤلف ). لفظی یونانی و معرب است . در لغت یونان به معنی فصل در خطاب است یعنی خطابی که بدان میان دو خصم فصل حاصل آید یعنی طبیعت و بیماری . جالینوس گوید: بحران حکم حاصل است چه حکم مرض بدان انفصال یابد یا به صحت و یا به شدت و سختی . و در نزد پزشکان تغییر عظیمی است که یکباره در مرض حادث گردد و آن را اقسامی است همچون : بحران محمود و بحران کامل و بحران جید و بحران ردی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همان متن شود : نام باحور از بحران شکافته است و بحران حکم بود زیرا که از آن حکم کنند بر حال هوا اندر ماههای زمستان . (از التفهیم بیرونی ).
سخن تند راست خواه از من
گرچه جان در میان بحران است .

مسعودسعد.


رست دلش در مرض از سر سرسام جهل
این همه ماخولیاست صورت بحران او.

خاقانی .


خیالی که بندد عدو را عجب نی
که سرسام سوداش بحران نماید.

خاقانی .


مشنو ترهات او که بیمار
پر گوید و هرزه روز بحران .

خاقانی .


مهی داشت تابنده چون آفتاب
ز بحران تب یافته رنج و تاب .

نظامی .


خون دل خاک ز بحران باد
در جگر لعل جگرگون نهاد.

نظامی .


چون تو آن او شدی بحر آن تست
گرچه این دم نوبت بحران تست .

مولوی .


پس بگو کو جنبش و جولانتان
بحر افکنده است در بحرانتان .

مولوی .


چو بحران اندیشه را هم گرفت .

؟


و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 49 و دیگر متن های پزشکی شود.
- بحران اقتصادی ۞ ؛ حالتی که از جهت عدم توازن درآمد و خرج و یا پیدایش محصول و میزان مصرف و بازاریابی حاصل شود و منجر به توقف و یا ورشکستگی بازار و دولتها گردد.
- بحران تام ؛ بحرانی که مرض بدان منقضی شود یا به استفراغ و یا به انتقال . (یادداشت مؤلف ).
- بحران جید ؛ بحرانی که روی به بهبود دارد و آنرا بحران محمود و بحران کامل نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).
- بحران ردی ؛ بحرانی که روی به هلاکت دارد. (از غیاث ). بحران بد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- بحران سیاسی ؛ حالتی که در نتیجه ٔ آن توازن نظام اجتماعی دگرگون شود و دولت ها و نظام های اجتماعی ناچار به سقوط یا ترمیم و تعویض گردند. و رجوع به اقتصاد و سیاست شود.
- بحران محنت ؛ کنایه ازدر رنج بزرگ افتادن بخلاف بحران طرب که کنایه از رستن از محنت است . (انجمن آرای ناصری ).
- بحران مرکب ؛ بحران جید ناقص یابحران ردی ناقص .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بحران . [ ب ُ ] (اِخ ) لغتی است در بَحران . || موضعی به ناحیه فرع حجاز. (منتهی الارب ) : سپاهی ز رومی و از پارسی ز بحران و از کردو از قادس...
بحران . [ ب َ ] (اِخ ) دو دریای روم و فارس . و منه مجمع البحرین . (منتهی الارب ). || بحرالروم و بحرالاسود. (النقود العربیه ص 134).
تشتت نامتعارف-آشفتگی حاد- نابسامانی مخل-تداخل کیفیات خارج از هنجار
نابسامانی-بی سامانی
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: تِنژِه tenže (کردی: ته نگژه) آلوژ (کردی: آلوزی) ژلمِه (کردی: چه له مه)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بهران . [ ب ُ ] (اِ) باد سموم . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.