اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بریدة

نویسه گردانی: BRYD
بریدة. [ ب ُ رَ دَ ] (اِخ ) ابن حُصَیب بن عبداﷲبن حارث أسلمی ، مکنی به ابوسهل . از صحابیان بزرگ است که پیش از غزوه ٔ بدر اسلام آورد ولی در این غزوه شرکت نداشت و در غزوه ٔ خیبر و فتح مکه شرکت کرد. اوعامل رسول (ص ) در قبیله ٔ بنی غفار و اسلم بجهت اخذ زکات بود. ابتدا در مدینه سکونت گزید آنگاه به بصره رفت و سپس به مرو کوچ نمود و بسال 63 هَ . ق . در همین شهر درگذشت . بخاری و مسلم 167 حدیث از وی نقل کرده اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 22) (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 137 و 140 و 241). و رجوع به تهذیب التهذیب و ذیل المذیل و امتاع الاسماع و العقدالفرید ج 3 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زبان بریده . [ زَ ب ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) خاموش . (آنندراج ). خاموش و ساکت شده . (ناظم الاطباء). ملسون . (منتهی الارب ) : آویخته کی بدی تراز...
امیدبریده . [ اُ دِ ب ُ دَ/دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امید بنومیدی رسیده . (از آنندراج ) : نومیدی وصال تو حسرت گذار بودصد جا گره زدیم امید بری...
بال بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که بال وی قطع شد باشد. پرنده که بالش بریده باشند. بال کنده . || که پریدن نتواند. که بسبب قطع با...
بریده گشتن . [ ب ُ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بریده گردیدن . بریده شدن . منقطع شدن : ور سایه ز من بریده گرددهم نیست عجب ز روزگارم . خاقان...
پای بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اَقطع.
بریده کردن . [ ب ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بریدن . تقریض .(از منتهی الارب ). || تعیین کردن : فرمان شد تا باز وضع قوبجور کنند و مستظهران ...
بریده گردیدن . [ ب ُ دَ / دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بریده گشتن . بریده شدن . منقطع شدن . اِختضار. انجذار. انخزاع . انکراث . تجذّم . تقضّب : انجذا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.