اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بست

نویسه گردانی: BST
بست . [ ب ُ ] (اِخ ) ۞ آبست ، نام ولایتی . (برهان ). مملکتی . (ناظم الاطباء). نام ولایتی است از خراسان و از آنجاست ابوالفتح بستی وزیر سلطان محمود. (انجمن آرا)(آنندراج ). نام شهری . (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ).شهری است از ایران . (غیاث ). نام ولایتی است در خراسان ایران . (فرهنگ نظام ). شهری بزرگ است . [ از حدود خراسان ] با باره ای محکم بر لب رود هیذمند نهاده با ناحیتی بسیار و «دَرِ» هندوستان است و جای بازرگانان است و مردمانی اند جنگی ، دلاور و از او میوه ها خیزد که خشک کنند و بجایها برند و کرباس و صابون خیزد. ابوالفتح بستی از این شهر است . (حدود العالم ). از اقلیم سیم است ... شهری وسط است و هوایش معتدل و آبش از رود،ارتفاعاتش خرما، غله و اندکی میوه باشد. (نزهةالقلوب ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. مؤلف معجم البلدان آرد، شهری است میان سجستان و غزنین و هرات و گمان من اینست که از اعمال کابل باشد زیرا که اخبار و فتوحی که ما از او یافته ایم و بما رسیده مقتضی این قیاس و صحت آن میباشد شهریست که مزاجاً گرم و هوایش حدتی دارد و امروزه آن را گرمسیر مینامند انهار و باغات زیاد دارد ولی خرابست از بعضی فضلا پرسیده اند که بست چگونه است گفته است مثل تثنیه ٔ اوست یعنی بستان است . رجوع به معجم البلدان شود. مؤلف مرآت البلدان آرد: بست از شهرهای سیستان و در دویست و بیست هزار ذرعی قندهار و در نقطه ٔ غربی جنوبی واقع شده و رود هیرمند از حوالی آن میگذرد و مسافت آن تا غزنین سیصد میل است مدتی آن را بست مینامیده اند و در اوایل دولت امیر سبکتکین مقارن 367 هَ . ق . طغان نامی حصار بست را مسخر داشت و در آن زمان بای توزنامی قصد طغان نموده او را از بست بیرون کرد و طغان ملتجی به امیر سبکتکین شده و وی بای توز را منهزم و طغان را به امیری بست منصوب کرد اما طغان پس از چندی خراج نگزارد و میان وی و سبکتکین جنگ درگرفت و طغان به هزیمت شد و قلعه ٔ بست امیرسبکتکین را شد و بطوریکه از تواریخ مستفاد میشوددر زمان شاه عباس ثانی هنگامی که متوجه فتح قندهار بود یکی از سرکردگان وی محراب خان قلعه ٔ بست را بسال 1058 تنگوزئیل بگشود. (از مرآت البلدان ) :
ز زابلستان تا بدان روی بست
بنوی نوشتند عهد درست .

فردوسی .


ز زابلستان تا بدریای بست ۞
بدو داد بنوشت عهد درست .

فردوسی .


خروشان همه زابلستان و بست
یکی را نبد جامه بر تن درست .

فردوسی .


بدو بخشید مال خطه ٔ بست .

فرخی (از انجمن آرا).


تا بود سیستان برابر بست
تا بود کش برابر نخشب .

فرخی .


امیرمحمود ازبست تاختن آورد. (تاریخ بیهقی ). ناحیتی است از غور پیوسته به بست . (تاریخ بیهقی ). بست بدو مفوض شد. (تاریخ بیهقی ).
بده ار پخته شد وگر نی نی
نه تو در بصره ای نه من در بست .

انوری (از انجمن آرا).


چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل
چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست .

خاقانی .


و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه ٔ و نشر کتاب صص 369 - 386 و بعد و معجم البلدان ، مراصدالاطلاع ، دزی ج 1، شعوری ج 1 ورق 212، رشیدی ص 168، الجماهر ص 207، روضات ص 262، تاریخ سیستان ، نزهةالقلوب ج 3 ص 178، مجمل التواریخ والقصص ص 334، حبیب السیر چ قدیم ج 1 ص 252، 276، 331، 335، 339،و 330، 411و، 412، تاریخ مغول عباس اقبال ص 50، التفهیم ص 199، ماللهند ص 297 س 13، تاریخ بیهقی ص 67، 101، 125، تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 194و معرب جوالیقی ص 54 س 11،تاریخ کرد ص 207، تتمه ٔ صوان الحکمه ص 35، اخبارالدولةالسلجوقیه ص 7، 15، 92، وفیات الاعیان ج 2 ص 129 س 12 و حاشیه ٔ همان صفحه ، دیوان رودکی و ایران باستان ج 3 ص 2679 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
نی بست . [ ن َ / ن ِ ب َ ] (اِ مرکب ) محوطه ای که از نی بندند. (آنندراج ). جای محصورشده از نی و حصار نی . (ناظم الاطباء) : چو در نی بست تن ایم...
کله بست . [ ک َ ل ِ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبست است که در بخش بابلسر شهرستان بابل واقع است و 900 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
لعل بست .[ ل َ ب َ ] (ن مف مرکب ) لعل بسته . لعل دار : به دریا رسد در فشاند ز دست کند گرده ٔ کوه را لعل بست .نظامی .
چاک بست . [ ب َ ] (اِ مرکب ) نوار یا دکمه ای برای بستن چاک و شکافی در جامه و غیر آن . چاک و بست .- چاک بست نداشتن دهان ؛ کنایه از هرزه دا...
رنگ بست . [ رَ ب َ ] (ن مف مرکب ) کنایه از رنگ برقرار و بی تغیر باشد. (برهان قاطع). کنایه از رنگ ثابت و پایدار است و بعضی گویند رنگ قراری ک...
سنگ بست . [ س َ ب َ ] (ص مرکب ) محکم . (غیاث ) : دو برج رزین زین دز سنگ بست ز برج ملک دوردرهم شکست . نظامی .چو زد کوزه بر حوضه ٔ سنگ بست سفالی...
سنگ بست . [ س َ ب َ ] (ن مف مرکب ) برآورده ٔ با سنگ چنانکه دیواره ٔ چاهی یا کنار رودی . (یادداشت بخط مؤلف ) : و علل و مشرف و شحنه پدید کرده ...
سنگ بست . [ س َ ب َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به کاریز میان چم آباد و حاجی آباد در سی و هشت هزار و هشتصد گزی مشهد. (یادداشت مؤلف ).
چوب بست . [ ب َ ] (اِ مرکب ) چوبهایی که با هم بسته بنایان بر آن بنشینند و تعمیر و کاه گل کنند. (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). داربست . خو. چوبه...
چوب بست . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل . در 14 هزارگزی جنوب بابل .165 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ س...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.