اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بعض

نویسه گردانی: BʽḌ
بعض . [ ب َ ] (ع مص ) ۞ گزیدن و اذیت کردن پشه کسی را. (از متن اللغة). آزار دادن پشه کسان را. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
دست باز. [دَ ] (نف مرکب ) دست بازنده . کسی را گویند که آنچه دردست داشته باشد همه را ببازد و تمام کند. (برهان ) (آنندراج ). بر باد دهنده . || ...
دهل باز.[ دُ هَُ ] (نف مرکب ) طبال . (از ناظم الاطباء). طنبورچی و دهل زن . (آنندراج ). رجوع به دهل و دهلزن شود.
دهن باز. [ دَ هَم ْ ] (ص مرکب ) خندان چنانکه در پسته و امثال آن . که دهان باز دارد. (یادداشت مؤلف ) : لاله تو گویی چو طفلکی است دهن بازل...
رسن باز. [ رَسَم ْ ] (نف مرکب ) رسبازنده . ریسمان باز. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). کسی که روی ریسمان برود و بازیها کند. (فرهنگ نظام...
رنگ باز. [ رَ ] (نف مرکب ) بازنده ٔ رنگ . در لهجه ٔ مردم خراسان به پارچه و یا جامه ای گویند که رنگش برود. رنگ رو. رجوع به رنگ رو شود.
تاس باز. (نف مرکب ) نردباز. (ناظم الاطباء). رجوع به تاس و طاس شود. || جادوگر و افسونگر. (ناظم الاطباء). بازیگری که با تاس (کاسه ) نمایش م...
جره باز. [ ج ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) باز سپید نر و چست و چالاک و جلد و تیزو تند. (ناظم الاطباء). باز سپید و آن را شاهباز نیزگویند و تعریبش زرق ...
جنگ باز. [ ج َ ] (نف مرکب ) جنگ دوست و بهادر. غازی و شجاع . (ناظم الاطباء). جنگجو. (آنندراج ).
چشم باز. [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) به مجاز، بیدار. مواظب . مراقب .
چلک باز. [ چ َ ل ُ ] (نف مرکب ) طفلی که چلک بازی کند. بازی کننده ٔ الک دولک . کودکی که چلک بازی داند. و رجوع به چلک و چلک بازی شود.
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۲۳ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.