بعل
نویسه گردانی:
BʽL
بعل . [ ب َ ] (ع اِ) خدا. در آشوری ، بابلی «بَلو» عبری «بَعَل »، آرامی «بَعلا»، در لغات جنوب الجزیره و حبشه «بَعل ». (از تاریخ اللغات السامیه . چ اسرائیل ولفنسون ص 284). و رجوع به دایرة المعارف اسلام شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || بت . صنم : فی قوله تعالی : اتدعون بعلا؛ ای صنما. (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
بال . (اِ) زلف کوتاه زنها. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 175). || به هندی نام شعر است . (فهرست مخزن الادویه ).
بال . (اِ) بیل آهنی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیل : اهل الکوفه فانهم یسمون المسحاة بال و بال بالفارسیه ، بیل یا کلند. (از البیان و التبیی...
بال . (اِ) نوعی از ماهی فلوس دار بسیار بزرگ باشد و آن در دریای زنگ بهم میرسد و فساد بسیار میکند و گوشت آن خوشمزه بود. (برهان قاطع). بال و ...
بال . (ع اِ) دل . حال . خاطر. (برهان قاطع): ما بالک ؛ حالت چگونه است ؟ خطر ببالی ؛ بدلم خطور کرد. (حاشیه ٔ برهان قاطع). ما بالک ؛ ای ما حالک . ...
بال . (فرانسوی ، اِ) ۞ رقص . رقص با جماعت . (یادداشت مؤلف ). مشتق از باله ۞ فرانسوی بمعنای رقصیدن . رقص با موزیک . جمعیت و گروهی که در ...
بال . (اِخ ) ۞ ناحیه ای که در دشت های وسطای ساحل رودخانه ٔ رن قرار گرفته و بنام مرکز آن «شهر بال » خوانده میشود.
بال . (اِخ ) ۞ نام شهری در نواحی شمالی سویس که در برابر آلزاس فرانسه و ناحیه ٔ «باد» آلمان واقع و مرکز ناحیه ٔ بال است . این شهر قریب 13...
بال زن . [ زَ ] (نف مرکب ) جنباننده ٔ بال . حرکت دهنده ٔ بال . بال زننده . (ناظم الاطباء). || پران . (آنندراج ). پروازکننده . (فرهنگ شعوری ج 1 ...
بال ور. [ وَ ] (ص مرکب ) بالدار. || پردار. صاحب بال . (ناظم الاطباء).
پس بال .[ پ َ ] (اِ مرکب ) پری که در عقب شهپر است . خافیه .