به به
نویسه گردانی:
BH BH
به به . [ ب َ ب َ / ب ِ ] (اِ) ببه . در تداول کودکان ببک (در چشم ). ذباب . ذباب العین . مردم . مردمک . نی نی . تخم چشم . انسان العین . کاک . کیک . (یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست ، په په نیست . (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های همانند
۲۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ناخن به دندان گرفتن . [ خ ُ ب ِ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حیران شدن . (امثال و حکم دهخدا). انگشت به دندان گرفتن که حیرت کردن و افسوس خ...
ناخن به دندان ماندن . [خ ُ ب ِ دَ دَ] (مص مرکب ) حسرت و افسوس کردن . (شمس اللغات ). || متحیر ماندن . حیران ماندن . تعجب کردن . متعجب شدن . ...
گردن به شمشیر خاریدن . [ گ َ دَ ب ِ ش َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اقرار کشته شدن به خود دادن باشد. (برهان ). اقرار به کشته شدن خود دادن . (آ...
گردن به ناخن خاریدن . [ گ َ دَ ب ِ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بهانه آوردن و درنگ کردن . (آنندراج ) : گره تا میتوانی باز کرد از کار محتاجان چ...
پوستین به گازر داشتن . [ ب ِ زَ / زُ ت َ ] (مص مرکب ) کار بغیر اهل آن واگذار شده بودن : از غم صدف دو دیده پر دارم وز حادثه پوستین بگازر دار...
حالی به حالی گردیدن . [ ب ِ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) حال بحال شدن . تغییر دادن حال .- از حالی به حالی گردیدن : خدایست آنکه ذات بیمثالش نگر...
خود را بهکوچهی علی چپ زدن = بهروی خود نیاوردن، دانسته و عمداً بهنفهمیدن، ندیدن، نشنیدن... زدن، بهدلیلی.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.