بی
نویسه گردانی:
BY
بی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
بی قول . [ ق َ / قُو ] (ص مرکب ) (از: بی + قول ) بی گفتار. || مجازاً، بی اعتبار که گفتار او را اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء). که کردار به گفتار...
بی قید. [ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + قید) بی بند. لاقید. (یادداشت مؤلف ). مطلق العنان و آزاد. (آنندراج ). || لاابالی در کارها. || بی ضب...
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار) بی شغل . بدون شغل و پیشه . بی صنعت . (ناظم الاطباء). بی سرگرمی . بی مشغولیت . غیرمشتغل بکاری . بی اشتغال به ...
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن ) بدون زرع : بی کار و کشت ؛ بی کشت و زرع . بی کشاورزی : جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ...
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار، جنگ ) بی جنگ . بی نبرد. رجوع به کار شود.
بی حرف . [ ح َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی سخن و بدون تکلم . || بدون رد کردن . || بدون شک . || فوراً و فی الفور. (ناظم الاطباء).- بی حرف پ...
بی چون . (ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. (آنندراج ). بی مثال و بی نظیر و بی شبیه . (ناظم الاطباء). بی مانند و بی نظیر. (فرهنگ فارسی معین ).
بی حصر. [ ح َ ] (ص مرکب ) بی انتها. خارج از حد و حصر. نامحدود. (ناظم الاطباء). بی شمار. بی اندازه .
بی جهت . [ ج َ هََ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی سبب و بدون دلیل . بیهوده . (ناظم الاطباء). بی علت .
بی چار. (ص مرکب ) مخفف بیچاره : هوا پود شد برف چون تار گشت سپه را از آن کار بیچار گشت . فردوسی .بگرد عالم آوارم تو کردی چنین بدروز و بیچارم ...