اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
بی طعمی . [ طَ ] (حامص مرکب ) بی مزگی . ویری .
بی طالع. [ ل ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + طالع) بی نصیب و بی بهره . بدبخت . محروم . (ناظم الاطباء) : ندید دشمن بی طالعم هر آنچه بخواست ۞ که دوست ...
بی صفتی . [ ص ِ ف َ ] (حامص مرکب ) حالت بی صفت . در اصطلاح تصوف (نقشبندیان )، از خود بیخود شدن ، از خود رستن ، مدهوش گشتن در حال سماع و جذبه ...
بی صقال . [ ص ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + صقال ) مقابل صیقلی . مقابل زدوده از زنگ . تاریک . تیره : همچو این تاریک رویان روی من تیره بود و تارفام...
بی طاقت . [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + طاقت ) ضعیف و ناتوان . (آنندراج ). بدون توانایی . (ناظم الاطباء). بی تاب و توان : کنون جوئی همی حیلت ...
بی ضرری . [ ض َ رَ ری ] (حامص مرکب ) بی زیانی . || بی آزاری . بی گزندی .
بی طاعت . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + طاعت ) بدون پرستش و عبادت . آنکه به بندگی نگراید : از آن پس کت نکوییها فراوان داد بی طاعت گر او را ت...
بی عملی . [ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) عمل نکردن . به گفتار عمل نکردن . کردار نداشتن : نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم ...
بی علاج . [ ع ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + علاج ) بی درمان .که چاره ندارد. که درمانش نشود. رجوع به علاج شود.
بی عفتی . [ ع ِف ْ ف َ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . بی حیایی . ناپرهیزگاری . و رجوع به عفت و ترکیبات آن شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.