بی
نویسه گردانی:
BY
بی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۸۱ ثانیه
بی نهان . [ ن ِ / ن َ ](ص مرکب ) (از: بی + نهان ) بی راز. بی سر : همه هرکه بینی تو اندر جهان دلی نیست اندر جهان بی نهان . فردوسی .و رجوع به ...
بی نیاز. (ص مرکب ) ۞ (از: بی + نیاز) غیرمحتاج و توانگر و بی احتیاج باشد، چه نیاز بمعنی احتیاج است . (برهان ). توانگر و آنکه احتیاجش بکسی نب...
بی وارث . (ص مرکب ) (از: بی + وارث عربی ) آنکه ارث بر ندارد. || کسی که اولاد نداشته باشد تا میراث وی را برند. (ناظم الاطباء). || بی مالک ...
بی والی . (ص مرکب ) (از: بی + والی ) بی حاکم و استاندار. || بدون حامی . بدون مربی . (ناظم الاطباء). رجوع به والی شود.
بی ننگی . [ ن َن ْ] (حامص مرکب ) (از: بی + ننگ + ی ) از ننگ بدور بودن (از اضداد است ). (یادداشت مؤلف ). || بی عاری و بی وقاری و بی شرمی . (ن...
بی نمکی . [ ن َ م َ ](حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نمک . فاقد نمک بودن .- امثال : نه به آن شوری شوری نه به این بی نمکی . || بی مزگی . ...
بی نمود. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نمود) بی تجلی . بی نمایش . بی نمایانی . ناپدید. آنکه نمایش نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
بی نگار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نگار) بی نقش . رجوع به نگار شود.
بی نگرش . [ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نگرش ، اسم مصدر از نگریستن ) رجوع به نگرش شود.
بی نماز. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نماز) آنکه نماز نکند. تارک الصلوة. (یادداشت مؤلف ). آنکه نماز نگزارد. که نماز نگزارد : این یکی آلوده تن ...