اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پخ

نویسه گردانی: PḴ
پخ . [ پ َ ] (اِ صوت ) پیشت ! لفظی که در ماوراءالنهر بدان گربه را رانند. آوازی که بدان گربه را بیرون کردن خواهند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان رانند. (برهان ). چخ :
عدوی جاه ترا بخت چون نهاز شده است
بپای خویش همی آردش سوی مسلخ
کسی که گردن شیران شرزه درشکند
بگربه ٔ تو به بی حرمتی نگوید پخ .

سوزنی .


|| (صوت ) لفظی است که در مقام تحسین گویند. بخ ! خوش ! بَه ! رجوع به پخ پخ شود. || (ص ) مسحوق . || (در آجر یا خِشت )که نبش ندارد. || (ص ) پَخت . مسطح . بی ژرفا. کم ژرف . مقابل گو و گود. || پَهلو. (برهان ): چهار پخ یعنی چهارپهلو. (برهان ). و بدین معنی در اصطلاح تراش الماس مستعمل است چنانکه گویند: گوشواره ٔ شکوفه ٔ الماس شش پخ .
- پخ زدن ؛ تراشیدن بطرز خاص الماس و دیگر جواهر را.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
پخ . [ پ ِ ] (اِ صوت ) پَخ . آوازی که بدان خرگوش و نوع او را رمانند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان برانند. (برهان ).- به او پخ کنند ز...
پخ . [ ] (اِ) پالایش آب بود و ره آب را نیز گویند. (اوبهی ).
پخ . [ پ ُ ] (اِ) بزبان خراسان براز را گویند یعنی سرگین آدمی و غیره ... و از لغات ترکی به ثبوت میرسد که لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ).
پخ پخ . [ پ َ پ َ ] (صوت ) پَه پَه . بَه بَه . خوش خوش . بَخ بَخ . آفرین . طوبی لک . مرحبا بک .
پخ پخ. غلغلک
در لهجه محدوده ازغندِ مهولات ( خراسان رضوی ) به معنی « قلقلک» است .
پخ پخو. [ پ َ / پ ِ خ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ)پِخلوُچَه . پِچلیچه . غلغلیچ . غلملیچ . (رشیدی ). غلفچ . غلمچ . قلفچه . غلغلک . غلغلی . و آن چنانست که انگش...
پخ پخ کردن . [ پ ِ پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول اطفال ؛ بریدن چنانکه سر مرغ و گوسپند و جز آن را.
پخ زنی لوله لبه‌سازی انتها و گوشه لوله است. وقتی انتهای لوله به میزان مشخصی لبه سازی می‌شود، این عمل را پخ‌زنی می‌نامند. فرایند پخ‌زنی برای آماده سازی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۹۶/۰۴/۲۹
0
0

سس


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.