گفتگو درباره واژه گزارش تخلف پی نویسه گردانی: PY پی . [ پ َ ] (اِ) پایه . قائمه : که خاک منوچهر گاه من است پی تخت نوذر کلاه من است . فردوسی .کسی کش پدر ناصرالدین بودپی تخت او تاج پروین بود.فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه واژه معنی پی جور پی جور. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) مصحف پی جو. (در تداول عامیانه ، پی جو). رجوع به پی جو شود. پی تیا پی تیا. (اِخ ) پی تی . یونانیان کاهنه ٔ آپولو را در دلفی پی تیا می خواندند. کاهنه ٔ مزبور نخست از دوشیزگان انتخاب میشد ولی چندی بعد او را از می... پی تون پی تون . [ تُن ْ ] (اِخ ) ۞ نام ناطقی که فیلیپ مقدونی به مجمع بئوسیان فرستاد تا در مقابل دموستن معارضه کند و مانع آید که آنان تحت تأثیر... پی دار پی دار. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) (گندم ، آرد، خمیر) که ریع بسیار دارد. صاحب ریع. دارای قوت و چسبندگی . || (گوشت ...)؛ دارای قوت . دارای پی و... پی جان پی جان . [ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 9 هزارگزی جنوب خاوری رودسر. جلگه ، معتدل ، مرطوب . د... پی جوی پی جوی . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) پی جو. اثرجوی .- پی جوی کسی یا چیزی شدن (عوام پی جور گویند) ؛ بجستجوی وی برخاستن ؛ تفتیش حال وی کردن . ر... پی چلو پی چلو. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلده ٔ کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر. کوهستانی ، سردسیر،دارای 160 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ مح... پی چوب پی چوب . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) ۞ پی جوب . قسمی سپیدار. رجوع به پی جوب و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 188 شود. پی زده پی زده . [ پ َ / پ ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پی زدن . پی بریده : خران گور گریزان تیر هجو منندبه داس پی زده و در کمند مانده ... پی زرد پی زرد. [ پ َ / پ ِ ی ِزَ ] (اِ مرکب ) عصب . (دهار) (مهذب الاسماء). عصبة. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۲۷ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود