اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیش

نویسه گردانی: PYŠ
پیش . (اِ) برگ درخت خرما. (جهانگیری ). برگ خرما (لغت بلوچ در چاه بهار و نیک شهر). شاخ درخت خرما. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بگفته ٔ رشیدی لیف خرما، اما در اکثر نسخ پیشن و پیشند است . (انجمن آرا). عباب . || پیس . (برهان ). خرمای ابوجهل . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
پیش آورده . [ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیش آوریده . || (اِ مرکب ) پیش آورد. پیشپار ۞ . رجوع به پیش آوردن شود.
پیش آمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیش آمده . آنچه از دیوار و چیزی مانند آن از خط و امتداد مقرر و عادی تجاوز کند. آنچه از ...
پیش ایوان . [ اَ / اِ ] (اِ مرکب ) فضای مرتفع و مهتابی جلو ایوان که سقف ندارد. صحن خانه . (آنندراج ) : ای در روش شهنشهی جفت بطاق گردون به ...
پیش بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) فایق شدن .غالب آمدن . غالب شدن . توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن . بمقصود رسیدن : بنز...
پیش الوار. [ اَ ] (اِخ ) نام موضعی به کلا رستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 108).
پیش انداز. [ اَ ] (نف مرکب ) آنکه پیش اندازد. آنکه سبقت دهد. آنکه بجلو راند. || (اِمرکب ) دستار خوان . (آنندراج ). پارچه ای که در وقت طعام ...
پیش اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) پیش بین . آنکه از قبل اندیشد چیزی را.
پیش بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) جلو گرفتن . در برابر مانع و سد پدید آوردن . راه گرفتن بر : بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بس...
پیش بخاری . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) ۞ تجیرمانندی که برابر بخاری نهند تا مانع گردد که چیزی در آتش افتد. یا شراره ها بر فرش و سطح اطاق جهد. و قسمی...
پیش بیجار. (اِخ ) دهی جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 5 هزارگزی جنوب باختر رودسر و 6 هزارگزی خاور املش . جلگه ، معتدل ، مرط...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.