اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تأثیر

نویسه گردانی: TAṮYR
تأثیر. [ ت َءْ ] (اِخ ) نام وی میرزا محسن ۞ از تبریزی های متولدشده در اصفهان است . اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت :
در پنجه و پنج عمر درباختنی
یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی
تاریخ به جاخالی دندان آمد
انداختمی یکی ز انداختنی .
در حدود سال 1060 هَ . ق . دانسته اند و بنا بر تصریح تذکره ٔ خوشگو بسال 1129 هَ . ق . درگذشت . وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود:
چون خلاص از عمل یزد شدم
گشتم آسوده فتادم به بهشت
پی تاریخ یکی ز اهل سخن
قلم آورد و «تخلص » بنوشت .
چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هَ . ق . از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه ٔ خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست . آذر بیگدلی در آتشکده آرد: «با وجود اینکه تخلصش تأثیر است ، سخنش بی تأثیر است ». اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات ، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. ۞ رجوع به آتشکده ٔ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکره ٔخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تأثیر. [ ت َءْ ] (ع مص ) اثر و نشان گذاشتن در چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی . (آنندراج ). اثر کردن . (زوزنی ...
تأثیر کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار کردن . کارگر افتادن . کارگر شدن . کاری شدن : زهر در وی تأثیر کرد؛ زهر در او کاری شد. پند دراو تأثی...
تأثیر داشتن . [ ت َءْ ت َ ] (مص مرکب ) مؤثر واقع شدن . نتیجه داشتن : کوشش من تأثیر نداشت ؛ تلاش من نتیجه نداشت . رجوع به تأثیر شود.
تأسیر. [ ت َءْ ] (ع اِ) صاحب اقرب الموارد آرد: «گویند که مفرد «تآسیر» است ولی شنیده نشده است ». رجوع به «تآسیر» و تآسیرالسرج شود.
تعثیر. [ ت َ ] (ع مص ) بسر درآوردن و خوار و هلاک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بلغزش درآوردن و بسر درآوردن . (از اقرب الموارد).
تعسیر. [ ت َ ] (ع مص ) دشخوار گردانیدن . (زوزنی ). دشوار کردن . (دهار)(از اقرب الموارد). دشوار کردن . نقیض تیسیر و منه : اللهم یسر و لاتعسر. || ...
تعصیر. [ت َ ] (ع مص ) در عصر آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || به جوانی رسیدن و رسیده گردیدن دختر و در حیض درآمدن و نزدی...
تأثیرگزار یعنی مؤثر و ذی نفوذ و صاحب نقش در روند فعل و انفعال وقایع و مسایل. غالباً با بار مثبت مؤثریت. د. ق. مصلح بدخشانی
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.