تأسیر
نویسه گردانی:
TASYR
تأسیر. [ ت َءْ ] (ع اِ) صاحب اقرب الموارد آرد: «گویند که مفرد «تآسیر» است ولی شنیده نشده است ». رجوع به «تآسیر» و تآسیرالسرج شود.
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
تأثیر. [ ت َءْ ] (ع مص ) اثر و نشان گذاشتن در چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی . (آنندراج ). اثر کردن . (زوزنی ...
تأثیر. [ ت َءْ ] (اِخ ) نام وی میرزا محسن ۞ از تبریزی های متولدشده در اصفهان است . اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان ...
تعسیر. [ ت َ ] (ع مص ) دشخوار گردانیدن . (زوزنی ). دشوار کردن . (دهار)(از اقرب الموارد). دشوار کردن . نقیض تیسیر و منه : اللهم یسر و لاتعسر. || ...
تعصیر. [ت َ ] (ع مص ) در عصر آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || به جوانی رسیدن و رسیده گردیدن دختر و در حیض درآمدن و نزدی...
تعثیر. [ ت َ ] (ع مص ) بسر درآوردن و خوار و هلاک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بلغزش درآوردن و بسر درآوردن . (از اقرب الموارد).
تأثیر کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار کردن . کارگر افتادن . کارگر شدن . کاری شدن : زهر در وی تأثیر کرد؛ زهر در او کاری شد. پند دراو تأثی...
تأثیرگزار یعنی مؤثر و ذی نفوذ و صاحب نقش در روند فعل و انفعال وقایع و مسایل. غالباً با بار مثبت مؤثریت.
د. ق. مصلح بدخشانی
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تأثیر داشتن . [ ت َءْ ت َ ] (مص مرکب ) مؤثر واقع شدن . نتیجه داشتن : کوشش من تأثیر نداشت ؛ تلاش من نتیجه نداشت . رجوع به تأثیر شود.