تئز
نویسه گردانی:
TʼZ
تئز. [ ت َ ءِ ] (ع اِ) خر استوارخلقت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
تیز. (ص ) معروف است که نقیض کند باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). مقابل کند. (آنندراج ). بران و قاطع و حاد و برنده . (از ناظم الاطباء). بران . بر...
تیز. [ ت َ ] (ع مص ) غلبه نمودن . || لرزیدن تیر که در نشانه زده باشند. یقال : تاز السّهم فی الرمیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب...
تیز. [ ی َزز ] (ع اِ) سخت الواح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شدیدالالواح ۞ از گور خران یا خران . (از ذیل اقرب الموارد).
تیز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برنده شدن . (ناظم الاطباء). حدید گردیدن . حدت . ذرابت . ذرب . چنانکه شمشیر و کارد و جز آن . (یادداشت بخط مرحوم د...
نوک تیز. [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (ص مرکب ) آنچه که رأسش تیز باشد. (فرهنگ فارسی معین ). سرتیز.
گوش تیز. (ص مرکب ) تیزگوش . رجوع به تیزگوش شود.
عر و تیز. بانگ ناهنجار درازگوش. عبارتی است که در آثار داستان نویسان معاصر ایران، بویژه پیروان سبک واقع گرایی( رئالیسم) دیده شده است. به چم (معنی) صدای...
قطعی، قاطع
بجای واژه های از ریشه عربی «قاطع» و «قطعی» می توان بسته به مورد از واژه هایی پارسی چون «بُرّنده»، «تیز» و از همه باریک تر «تیز و بز» سود...
عر و تیز. [ ع َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) هارت و پورت . اشتلم . داد و فریاد به تظاهر. عر و بوق .
زبان تیز. [ زَ ] (ص مرکب ) زبان گشاده در سخن . طلق اللسان . زبان آور. گویا. اَذلَق .(منتهی الارب ). بَلتَعی ّ. (منتهی الارب ) : کندپایم در حضور ...