اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تعالی

نویسه گردانی: TʽALY
تعالی . [ ت َ لا ] (ع فعل ماضی ) ۞ صیغه ٔ ماضی معلوم است از باب تفاعل که اکثر اسم الهی را حال ۞ واقع می شود چنانکه خدای تعالی و حق تعالی ؛ یعنی برتر است خدا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کلمه ٔ فعل مأخوذ از تازی یعنی بلند شد و اگرچه صیغه ٔ ماضی است ولی بیشتر حال واقع میشود مر اسم الهی را مانند اﷲتعالی و خدای تعالی و حق تعالی ؛ یعنی برتر است خدا و همچنین تعالی اﷲ؛ یعنی برتر است خدا و تعالی شأنه ؛ برتر است شأن او. (ناظم الاطباء) : حاسدان را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دایم بجنگ باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). ششم آنکه از خداوندسبحانه و تعالی نومید نیستم . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 341). هرون سخت خویشتن دار است ان شأاﷲ تعالی که در غیبت بنده همچنین بماند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 379).
دو مفتی اند که فتوای امر و نهی دهند
قضا و رأی تو ملک ملک تعالی را.

انوری .


و بعد ازآن به قدرت ایزدتعالی ، آن فرّ و اقبال اپرویز و پارسیان نقصان گرفت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 104). و اول نعمتی که خدای تعالی بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود. (کلیله و دمنه ). و بباید دانست که ایزدتعالی هر کاری را سببی نهاده است . (کلیله و دمنه ). ایزد تبارک و تعالی به کمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه ).
سرمه ٔ دیده ز خاک در احمد سازند
تا لقای ملک العرش تعالی بینند.

خاقانی .


عالم به اقطاع آن او نزل بقا بر خوان او
فیض رضا بر جان او ایزدتعالی ریخته .

خاقانی .


ما همه فانی و بقا بس تراست
ملک تعالی و تقدس تراست .

نظامی .


ایزدتعالی در وی نظر نکند. (گلستان ).
او خدایست تعالی ملک الملک قدیم
که تغیر نکند ملکت جاویدانش .

سعدی .


گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز، که من حامل اوزار تو باشم .

سعدی .


- تعالی اﷲ ؛ ۞ وه وه . خه خه . زه زه .به به . بخ بخ . تبارک اﷲ. ماشأاﷲ. بنام ایزد. بارک اﷲ. زه زهی . احسنت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
رویست بنام ایزد یا ماه تمام است آن
زلفست تعالی اﷲ یا تافته دام است آن .

خاقانی .


تعالی اﷲ چه روی است این که گویی آفتابستی
و گر مه را حیا بودی ، ز حسنش در نقابستی .

سعدی .


تعالی اﷲ چه دولت دارم امشب
که آمدناگهان دلدارم امشب .
(منسوب به حافظ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
- || برتر است خدا. (ناظم الاطباء) :
تعالی اﷲ یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندان خداوند.

نظامی .


گفتم تعالی اﷲ دوران باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور. (سعدی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تعالی . [ ت َ ] (ع مص ) بلند شدن .(زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بس بلندشدن و برآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ارتفاع (...
این واژه تازى (اربى) است و برابرهاى پارسى آن چنینند: اَپَرى Apari (پهلوى: اَپَریهْ : تعالى ، عُلُو ، مناعت ) ، اَپرگرى Apargari (پهلوى: تعالى ، اعلائی...
حق تعالی . [ ح َق ق / ح َ ت َ لا ] (اِخ ) خداوند متعال . خدای متعال : کافران مکه را بیم کرد و گفت بر من و بر خداوند من بیرون میائید که حق ...
اﷲ تعالی . [ اَل ْلاه ت َ لا ] (اِخ ) بمعنی خداوند بزرگوار. خدایی که والاست . کلمه ٔ دوم صفت و فعل ماضی است از مصدر تعالی (بکسر لام ) بمعنی ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
باری تعالی . [ ت َ لا ] (اِ مرکب ) خدای عز و جل . خداوندمتعال . خدا. جبار. (منتهی الارب ) : لطف باری تعالی دررسید و آن محنت از گردن من بگردان...
ملک تعالی . [ م َ ل ِ ت َ لا ] (اِخ ) خدای تعالی . ملک العرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنگاه ملک تعالی نوح را علامتی بکرد عذاب را که...
خدای تعالی . [ خ ُ ت َ لا ](اِخ ) خدای بزرگ . خدای برتر. کنایه از علام الغیوب . عالم الغیب . عالم الغیب والشهاده . ستارالعیوب . نهان دان . (یادداشت...
واجب تعالی . [ ج ِ ت َ لا ] (اِخ ) خدای تعالی . آنکه عدم بر وی جایز نبود. رجوع به اﷲ و واجب الوجود و واجب لذاته و واجب بالذاته شود.
[عبارت عربی] به نام او (خدا) که بلندمرتبه است.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.