تمام
نویسه گردانی:
TMAM
تمام . [ ت َم ْ ما ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن تمام یهودی مکنی به ابوالمعالی . دانش و معرفتی وافر داشت و در فسطاط مصر ساکن بود جماعتی از اولاد او اسلام آوردند و در خدمت ملک ناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب پیشه ٔ طبابت داشت و از او بهره ٔ فراوان گرفت و سپس بخدمت برادرش الملک العادل در آمد. (از عیون الانباء ج 2 ص 117).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۱ ثانیه
تمام شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بکمال رسیدن . (فرهنگ رشیدی ). کامل شدن . (ناظم الاطباء) : این همه یکسره تمام شده ست نزد توای بت ملوک ...
تمام صورت .[ ت َ رَ ] (ص مرکب ) تمام خلقت . بی نقص در اندام : مردمانی اند تمام صورت و بزرگ استخوان و مجعدموی و طبع ددگان و بهائم دارند و سخت ...
نیمه تمام . [ م َ / م ِ ت َ ] (ص مرکب ) ناقص .
تمام پرده. (رایانه) اندازه ای از پنجره که تمام پرده را اشغال کرده باشد. مترادفِ این عبارت در زبان انگلیسی Full screen میباشد.
تمام نگاری. (اُپتیک) روشی برای تشکیل تصاویر سه بعدی. مترادفِ این واژه در زبان انگلیسی Holography می باشد. رجوع شود به تمام نگاشت.
تمام نگاشت. (اُپتیک) صفحهٌ عکاسی خاص که در تمام نگاری به کار می رود و تحت شرایط خاصی تصویر سه بُعدی ایجاد می نماید. مترادفِ این واژه در زبان انگلیسی H...
تمام هیکل . [ ت َ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) ستبر و درشت اندام . فربه . کسی که هیکل او نقصی نداشته باشد.
تمام سلاح . [ ت َ س ِ ] (ص مرکب ) شایک . (دهار). کاملاً مسلح . دارای اسلحه ٔ کامل و بی نقص . شاک السلاح : و کوتوال قلعه کوه تیز با پیاده ای ...
تمام عیار. [ ت َ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) کامل عیار و خالص . (غیاث اللغات ). سره . زر تمام عیار. زر خالص . زر دهدهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)....
تمام کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن و انجام رساندن . (ناظم الاطباء). به آخر رسانیدن . بپایان رسانیدن . به پایان بردن . استکمال . ...