جام
نویسه گردانی:
JAM
جام . (اِخ ) دهی است از دهستان علا بخش مرکزی شهرستان سمنان واقع در 51 هزارگزی شمال خاوری سمنان و 6 هزارگزی جنوب شوسه ٔ سمنان به دامغان . محلی است کوهستانی و معتدل و 700 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و قنات مخروبه و محصول آنجا غلات ، سیب زمینی ، یونجه و انگور میباشد. شغل مردان زراعت در مزارع آب فوری ، شور. کلاته قاسم آباد، پریا، باران آباد، ویراب ،سرکهریز، و کتیرازنی در ارتفاعات شمالی شهرستان و گله داری است . در حدود آبادی معدن زغال سنگ وجود دارد.صنایعدستی زنان کرباس بافی است . از راه شوسه ٔ طریق آب فوری اتومبیل به آبادی میرود. زیره ٔ سیاه در ارتفاعات آن بدست می آید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
واژه های همانند
۱۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
جام خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آینه خانه را گویند، و آن خانه ای است که در و دیوار آن را شیشه بندی کرده باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). ...
جام شیر. [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قدح پر از شیر. پیاله ای که در آن شیر ریزند یا با آن شیر خورند. || کنایه از پستان شیردار باشد. (بر...
جام کسری . [ م ِ ک ِ را ] (اِخ ) جام شراب کسری . پیاله ای که کسری در آن شراب میخورده است : جهان ز پرتو روی تو جام کسری شدفلک ز نفحه ٔ لط...
پائین جام . (اِخ ) بلوکی از ولایت جام خراسان دارای 76 قریه .
جام بازی . (حامص مرکب ) کاسه گردانی . || حقه بازی ، تقلب . رجوع به جام باز شود.
جام بورک . [ م ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاسه ٔ آش بغرا. (ناظم الاطباء). رجوع به آش بغرا، ذیل کلمه ٔ آش در همین لغت نامه شود.
جام گردان . [ گ َ ] (نف مرکب )آنکه جام را به دور درآورد. گرداننده ٔ جام . ساقی .
جام عالی . [ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از قدح بزرگ که بدان شراب خورند. (آنندراج ) : فرنگی صفت جام عالی بده اگر میدهی پرتگالی ب...
جام غرور. [ م ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب غرور. هوای نفس . غرور جوانی : کسی ز جام غرور زمانه مست مباد. اوحدی .رجوع به غ...
جام غولک . [ ل َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح عامیانه ، حقه . حیله . خدعه . مکر. فریب . جنقولک .