اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان

نویسه گردانی: JAN
جان . (اِخ ) ۞ یوحنا کاهن که در1816 م . درگذشته است . او راست : قاموس عربی و لاتینی ،که در ذیل آن بعض سوره های قرآن مجید، و منتخباتی دروصف مصر از ابی الفداء، و پاره ای از رسائل عبداللطیف بغدادی و اشعار حماسی از ابی تمام را آورده و بسال 1802 م . در یانا بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
جان اوغلان . [ اُغ ْ ] (اِخ ) پسر میرزا شاهرخ پسر میرتیمور گورکانی . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 541).
جان باختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) جان را از دست دادن . جان را در راه کسی یا چیزی فدا کردن . جان دادن . مردن : چیست جان تا پیش تیغ یار نتوان ...
تاسوره جان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، در 28هزارگزی باختر کرمانشاه قرار دارد. از راه سرآب خش...
توزنده جان . [ زَ دَ / دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه است که در بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 593 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرا...
افسرده جان . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم مرده دل و سخت و بی مهر. (آنندراج ).
بالام جان . (ترکی ، اِ مرکب ) (ازترکی بالا بمعنی فرزند و میم علامت تملک یا ضمیر متصل مفعولی ترکی و جان فارسی )، کلمه ٔ عطوفتی است که کوچکت...
پاکیزه جان . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پاک جان . پاک درون . پاک باطن . دارای روح پاک . روشن بین : چنان پاک تن بود و پاکیزه جان که بودی بر او آشکا...
جان بسر شدن . [ ب ِ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت مضطرب و نگران شدن . بی قرار شدن . بحال مرگ افتادن . و رجوع به جان بسر و جان بسر بودن شود.
جان را زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن بخاطر نجات جان . کشتن برای رهایی از مرگ : بیرون آمد [ عبداﷲ زبیر ] با کم از ده تن که نه از پیش و...
جان زنده کن . [ زِ دَ / دِ ک ُ ] (نف مرکب ) زنده کننده ٔ جان . روانبخش . حیات دهنده : این نامه بنام پادشاهی جان زنده کنی خردپناهی . نظامی جان زن...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.