اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان

نویسه گردانی: JAN
جان . (اِخ ) ۞ یوحنا کاهن که در1816 م . درگذشته است . او راست : قاموس عربی و لاتینی ،که در ذیل آن بعض سوره های قرآن مجید، و منتخباتی دروصف مصر از ابی الفداء، و پاره ای از رسائل عبداللطیف بغدادی و اشعار حماسی از ابی تمام را آورده و بسال 1802 م . در یانا بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
جان خون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خون شدن دل . کنایه از شدت اضطراب . بی قرار شدن . بی تاب شدن .
جان بدرآوردن . [ ب ِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) جان بدربردن . جان برون بردن . سالم ماندن . نجات یافتن : عجب از کشته نباشد بدر خیمه ٔ دوست عجب از...
جان ریچاردسن .[ س ِ ] (اِخ ) ۞ از کسانی است که اشعار حافظ را به انگلیسی ترجمه کرده است . وی بسال 1774 م . تولد یافت . (از سعدی تا جامی ص...
گنبد جان ستان . [ گُم ْ ب َ دِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی گنبد تیزرو است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ). و رجوع به گنبد تیزرو شود.
کاریز محمد جان . [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 22هزارگزی خاور فریمان و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ عموم...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
جان را کوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بخاطر جان کوشیدن . بخاطر حفظ جان جنگیدن : جز این نیز چندان بچنگ آوریم چو جان را بکوشیم و جنگ آوریم . فردو...
جان خون گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خون شدن دل . بی قرار شدن : گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون گفت جانم از فراقت گشت خون .مولوی .
جان برافشاندن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) جان افشاندن . جان باختن . جان نثار کردن . خویشتن را فدا کردن : بر آن شهریار آفرین خواندم نبودم درم ...
جان احمدقلیخان . [ اَ م َ ق ُ ] (اِخ ) یکی از سرداران که هنگام محاصره ٔ بلخ از طرف محمدخان شیبانی در آنجا بودو دروازه ٔ عکاشه توسط او و چندتن...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.