اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان

نویسه گردانی: JAN
جان . (اِخ ) ۞ یوحنا کاهن که در1816 م . درگذشته است . او راست : قاموس عربی و لاتینی ،که در ذیل آن بعض سوره های قرآن مجید، و منتخباتی دروصف مصر از ابی الفداء، و پاره ای از رسائل عبداللطیف بغدادی و اشعار حماسی از ابی تمام را آورده و بسال 1802 م . در یانا بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۰ ثانیه
جان بر. [ جام ْ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که میرهاند جان خود را. (ناظم الاطباء) : که احدی از آنها از دست آن ملعون جان بر نشد. (مجمل التواریخ گ...
جان در. [ دَ ](نف مرکب ) جلاد. (ناظم الاطباء). درنده ٔ جان . قاتل . کشنده . || جاندار. ذی روح . (ناظم الاطباء).
پی جان . [ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 9 هزارگزی جنوب خاوری رودسر. جلگه ، معتدل ، مرطوب . د...
به جان . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان و بخش سیمکان است که در شهر جهرم واقع است و 677 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
جان ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) آفریننده . جان دهنده . بخشنده ٔ روح (در مورد خدا) : ابا رأی او بنده را رای نیست جزاو جانده و چهره آرای نیست . فر...
سگ جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سخت جان . سختی کش . (برهان ). بی رحم . سخت دل و سختی کش . (آنندراج ) (رشیدی ) : همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح ص...
یک جان . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یکدل . (از آنندراج ). دوست . (ناظم الاطباء). صمیمی . متحد.- یک جان شدن ؛ متحد و متفق شدن . صمیمی شدن . یکی شدن...
گوش جان سپردن، به معنی با تمام وجود شنیدن، منظور آن که حرفی یا سخنی را پذیرفتن و در راه و رسم زندگی خود قرار دادن است.
نیم جان . (اِ مرکب ) رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده : زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی کرد آنچه خواست با دل از جان چه ...
وخ جان . [ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است که زنان ولایت (ایران ) در وقت ناز و جماع گویند چنانکه اوه زنان هند بلکه اکثر در وقت لذت بر زبان ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳۶ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.