اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان

نویسه گردانی: JAN
جان . (اِخ ) ۞ یوحنا کاهن که در1816 م . درگذشته است . او راست : قاموس عربی و لاتینی ،که در ذیل آن بعض سوره های قرآن مجید، و منتخباتی دروصف مصر از ابی الفداء، و پاره ای از رسائل عبداللطیف بغدادی و اشعار حماسی از ابی تمام را آورده و بسال 1802 م . در یانا بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
پری جان . [ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های سوادکوه مازندران ۞ .
بگه جان . [ ب َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 360 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . شغل اه...
جان بخش . [ جام ْ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ جان . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). حیات دهنده . زنده کننده . جان بخشنده . جان دهنده (در مورد پرور...
جان آسا. (ص مرکب ) مانند جان : چشم در سر بچه کار آید و جان در تن شخص گر تأمل نکند صورت جان آسایت .سعدی .
جان آقا. (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . در 61 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 15 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ شاهین دژ ...
جان آور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جاندار. (ناظم الاطباء). جاناور. جانور. رجوع به جاناور شود. || مردم بی عقل و بی شعور. (ناظم الاطباء). || ...
جان آور. [ وَ ] (اِخ ) شمال سیاه کوه افغانستان .
جان جوی . (اِخ ) از مزارع قدیم النسق طبس و بلاسکنه است . (مرآت البلدان ج 4 ص 131).
جان بین . [ جام ْ ] (نف مرکب ) آنکه جان را بیند. مجازاً واقعبین ، حقیقت بین : دیدن روی ترا دیده ٔ جان بین بایدوین کجا مرتبه ٔ چشم جهان بین م...
جان پاش . [ جام ْ ] (نف مرکب ) جان پاشنده . تلف کننده ٔ جان . جان نثار کننده : سالها شد تا دل جانپاش ازرق پوش من معتکف وار اندر آن زلف سیه د...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۳۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.