جبرئیل
نویسه گردانی:
JBRʼYL
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ ) ابن عمربن طغرل خان از امراء بخارا است . نرشخی هنگام بحث از جامع بخارا از صاحب ترجمه چنین یاد میکند؛ تا بروزگار که قدرخان جبرئیل بن عمربن طغرل خان ببخارا امیر شد. و نام او طغرل بیک بود و کولارتکین لقب یافته بود وی چوبهای آن مسجد را بخرید از ورثه خان سالار و آن مسجد را ویران کرد و چوبها رابشهر بخارا آورد و مدرسه ای بنا کرد بنزدیک چوبه بقالان و آن چوبها را در آنجا خرج کرد و مال بیحد آنجا بکار برد و آن مدرسه را مدرسه ٔ کولارتکین خواند و خاک این امیر در آن مدرسه بود. (از تاریخ بخارا ص 16).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
جبرئیل . [ ج ِ رِ ] (اِخ )بنده ٔ خدا. (از منتهی الارب ). رجوع به جبرئیل شود.
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ ) نام فرشته ٔ وحی . (از منتهی الارب ). نام فرشته مقرب . (مهذب الاسماء). فرشته ای است که پیک حضرت است . (ترجمان علا...
جبرئیل . [ ج ِ رَ ] (اِخ ) لغتی در جبرئیل . نام فرشته ٔ وحی . رجوع بجبرئیل شود. روح . ناموس . (از منتهی الارب ).
جبرئیل . [ ج ِ رِ ] (اِخ ) لغتی است در جبرئیل . نام فرشته ٔ وحی . رجوع به جبرئیل شود.
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ ) ابن احمد مکنی به ابوالمعالی و ملقب به قدرخان . از ممدوحان رشیدی سمرقندی است . (از لباب الالباب عوفی چ ادوارد بر...
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ )(شیخ ...) ابن یحیی . یکی از رجال دربار مهدی خلیفه عباسی بود. در تاریخ بخارا و احوال و اشعار رودکی چنین آمده : مهدی...
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ ) (شیخ ...) کردی . محدث است . مرحوم قزوینی در حاشیه ٔ ص 111 شدالازار چنین نویسد:شرح حالی از این شخص در هیچ جا نیافتم...
ابو ایوب سلیمان بن یحیی بن جبیرول (به عبری: שלמה בן יהודה אבן גבירול) شاعر عبریزبان[۱]، نویسنده و فیلسوف اسپانیایی و از بزرگان فلسفه یهودی که در سال ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.