جبرئیل
نویسه گردانی:
JBRʼYL
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ )(شیخ ...) ابن یحیی . یکی از رجال دربار مهدی خلیفه عباسی بود. در تاریخ بخارا و احوال و اشعار رودکی چنین آمده : مهدی که خلیفه بود وزیر شیخ جبرئیل بن یحیی را بجنگ مقنع فرستاد، او ببخارا شد و بدروازه ٔ سمرقندلشکرگاه زد تا بجنگ مقنع رود، حسین بن معاذ نزدیک اورفت و گفت تو مرا بجنگ سفیدجامگان یاری ده تا چون از این کار فارغ گردیم با تو بجنگ مقنع رویم . این جنگ بطول انجامید و بالاخره مسلمانان با حیله هائی که بکار بردند بر سپیدجامگان پیروز شدند. (از تاریخ بخارا صص 82 ببعد و احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 300 ببعد).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
جبرئیل . [ ج ِ رِ ] (اِخ )بنده ٔ خدا. (از منتهی الارب ). رجوع به جبرئیل شود.
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ ) نام فرشته ٔ وحی . (از منتهی الارب ). نام فرشته مقرب . (مهذب الاسماء). فرشته ای است که پیک حضرت است . (ترجمان علا...
جبرئیل . [ ج ِ رَ ] (اِخ ) لغتی در جبرئیل . نام فرشته ٔ وحی . رجوع بجبرئیل شود. روح . ناموس . (از منتهی الارب ).
جبرئیل . [ ج ِ رِ ] (اِخ ) لغتی است در جبرئیل . نام فرشته ٔ وحی . رجوع به جبرئیل شود.
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ ) ابن احمد مکنی به ابوالمعالی و ملقب به قدرخان . از ممدوحان رشیدی سمرقندی است . (از لباب الالباب عوفی چ ادوارد بر...
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ ) ابن عمربن طغرل خان از امراء بخارا است . نرشخی هنگام بحث از جامع بخارا از صاحب ترجمه چنین یاد میکند؛ تا بروزگار که ...
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ ) (شیخ ...) کردی . محدث است . مرحوم قزوینی در حاشیه ٔ ص 111 شدالازار چنین نویسد:شرح حالی از این شخص در هیچ جا نیافتم...
ابو ایوب سلیمان بن یحیی بن جبیرول (به عبری: שלמה בן יהודה אבן גבירול) شاعر عبریزبان[۱]، نویسنده و فیلسوف اسپانیایی و از بزرگان فلسفه یهودی که در سال ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.