اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جزء

نویسه گردانی: JZʼ
جزء. [ ج َزْءْ ](اِخ ) ابن ضرار. یکی از سه پسر ضرار بود که هر سه تن شاعر بودند، گویند: وقتی ضرار درگذشت سه پسر بنامهای : شماخ و مزرد و جزء از خود بجا گذاشت . مادر آنان که ام اوس نام داشت خواست تا با مردی بنام اوس که شاعر بود ازدواج کند. روزی که برای خواستگاری بنزد ام ّاوس رفته بود فرزندان وی یک یک سررسیدند و هر کدام مصراع شعری بدینسان سرودند، اول شماخ آمد و چنین گفت :
ام اویس نکحت اویسا
پس از او مزرد گفت :
اعجبها حزارة و کیسا
وآنگاه جزء گفت :
اصدق منها لجبة و تیسا.

(از البیان و التبیین ج 3 ص 243).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۲ ثانیه
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن خالد. وی صاحب اسب مشهور بنام شحمه است . رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 47 شود.
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن سهیل سلمی . از روات بود.در روایتی که ابن عساکر در تاریخ خود نقل کرده ذکر او آمده است . رجوع به الاصابة فی تمی...
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن ضرار غطفانی . مرزبانی در معجم خود او را از شعرای مخضرم دانسته و گفته است : او عمربن خطاب را رثا کرده است . (از ا...
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن عامر. صحابیست . (از تاج العروس ).
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ )ابن عباس . از روات بود. وی همان جرول بن عباس است . رجوع به جرول بن عباس و الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
جزء. [ ج ُزْءْ] (اِخ ) عذری . از روات بود. وی همان جرول عذری است .رجوع به جرول عذری و الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
جزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) ابن عمر. صحابیست . (از تاج العروس ).
جزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) ابن عیاش . از اصحاب است . (از تاج العروس ).
جزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) ابن کعب بن ابی بکربن کلاب . فرزند وی قیس پدر قبیله ای است . (از تاج العروس ).
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن مالک اسدی . وی پسرعموی حضرمی بن ... بود و هر دو شاعر و از صحابه بودند. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة در ذیل حضر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.