اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جزء

نویسه گردانی: JZʼ
جزء. [ ج َزْءْ ](اِخ ) ابن ضرار. یکی از سه پسر ضرار بود که هر سه تن شاعر بودند، گویند: وقتی ضرار درگذشت سه پسر بنامهای : شماخ و مزرد و جزء از خود بجا گذاشت . مادر آنان که ام اوس نام داشت خواست تا با مردی بنام اوس که شاعر بود ازدواج کند. روزی که برای خواستگاری بنزد ام ّاوس رفته بود فرزندان وی یک یک سررسیدند و هر کدام مصراع شعری بدینسان سرودند، اول شماخ آمد و چنین گفت :
ام اویس نکحت اویسا
پس از او مزرد گفت :
اعجبها حزارة و کیسا
وآنگاه جزء گفت :
اصدق منها لجبة و تیسا.

(از البیان و التبیین ج 3 ص 243).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
دره جز. [ دَرْ رَ ج َ ] (اِخ ) دره گز. رجوع به دره گز شود.
ازو جز. [ اَ ج ُ ] (حرف اضافه + ضمیر + حرف اضافه ) جز از او : جز او هرگز اندر دل من مبادازو جز بر من میارید یاد.فردوسی .
عز و جز. [ ع ِزْ زُ ج ِزز/ ج ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به عز و چز شود.- عزوجز کردن ؛ رجوع به ترکیب «عزوچز کردن » ذیل «عز و چز» شود.
رباط جز. [ رُ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است جزء دهستان سلطان آباد بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار دارای آب و هوای معتدل و 3263 تن جمعیت که بکار کشاور...
جز اینکه . [ ج ُ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) (از: جز + این + که ) الاّکه . بجز اینکه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جز شود.
کلاته جز. [ ک َ ت ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . محلی جلگه و گرمسیر است و سکنه آن 229 تن . آب آن...
جز و بز کردن . [ ج ِزْ زُ ب ِزز ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزاری خواهش کردن . (یادداشت مؤلف ).
جز ناصیةالاسیر. [ ج َزْ زُ ی َ تِل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) بریدن موهای ناصیه ٔ اسیر. قلقشندی آرد: از سنت های بلاگونه ٔ عرب در جاهلیت اینکه ، چون م...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.