اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جعن

نویسه گردانی: JʽN
جعن . [ ج َ ] (ع اِ) درهم کشیدگی و فروهشتگی در پوست و جسم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). از این ماده فعل بکار نمیرود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
جان فروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل جان فروش .عمل آنکه جان خود را به بهای چیزی دهد : من با تو بکار جان فروشی کار تو همه زبان فروشی . نظامی ...
جان قاجار. (اِخ ) دهی است جزء دهستان ایجرود از بخش مرکزی شهرستان زنجان در شصت و هشت هزارگزی جنوب باختر زنجان و ده هزارگزی راه مالرو عموم...
جان کرات . [ ] (اِخ ) مستر.یکی از استادان میرزا صالح شیرازی . وی هنگام تحصیل در انگلستان نزد مستر جان کرات لاتین و انگلیسی و علوم طبیعی...
جان گرانی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) عمل جان گران . سخت جانی : جوانی و از عشق پرهیز کردن چه باشد ندانی بجز جان گرانی . فرخی .ترسم که این را از ج...
جان کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان دادن . محتضر بودن . در حال سکرات بودن . جان دادن میرنده . سکرات . سَوق . سیاق . (منتهی الارب ). نَزع : م...
جان گدازی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل جانگداز. روح گدازی : شمع ارچه بگریه جانگدازی میکردگریه زده خنده ٔ مجازی میکرد. سعدی .رجوع به جانگداز ش...
جان گویا. [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عقل . (یادداشت مؤلف ) : هزاران بنده چون من جان گویابفکرت داده خشنودیش جویا.(ویس و رامین ).
جان گزایی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل جانگزا. زیان و آسیب رساندن . رجوع به جانگزا و جانگزای شود.
جان ملکم . [ م َ ک ُ ] (اِخ ) سر جان ملکم . رجوع به ملکم در همین لغت نامه و تاریخ ادبیات ادوارد برون شود.
جان لیدن . [ دِ ] (اِخ ) ۞ (دکتر) یکی از دو تنی است که بابرنامه یا «توزک بابری » را از فارسی به انگلیسی برگردانده اند. این کتاب بسیار مشه...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.