جعن
نویسه گردانی:
JʽN
جعن . [ ج َ ] (ع اِ) درهم کشیدگی و فروهشتگی در پوست و جسم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). از این ماده فعل بکار نمیرود.
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۹ ثانیه
وخ جان . [ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است که زنان ولایت (ایران ) در وقت ناز و جماع گویند چنانکه اوه زنان هند بلکه اکثر در وقت لذت بر زبان ...
هزه جان . [ هََ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که دارای 464 تن سکنه است . آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و سردرختی اس...
گوش جان سپردن، به معنی با تمام وجود شنیدن، منظور آن که حرفی یا سخنی را پذیرفتن و در راه و رسم زندگی خود قرار دادن است.
وسیله ای جادویی که به وسیله ای طلسم و جادو روح فرد را زنده نگه می دارد و مانع از مرگ ابدی وی می شود
نجات یافتن. جان به در بردن در گویش کازرونی.(ع.ش)
همی جان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش بافق شهرستان یزد. دارای 362 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، گردو، بادام و زردآلو، و...
سنگ جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سنگدل . بی رحم . ظالم . بی شفقت . (ناظم الاطباء).
شاه جان . (اِخ ) شه جان . نام جایی است که آن را مرو گویند و شهجان نیز خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). نام ولایت مرو باشد.(جهانگیری ). نام ولایت ...
شاه جان . (اِخ ) نام رودی بزرگ که از مرو شاهجان گذرد. (یادداشت مؤلف ).
شیخ جان . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه است و 432 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).