اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جعن

نویسه گردانی: JʽN
جعن . [ ج َ ] (ع اِ) درهم کشیدگی و فروهشتگی در پوست و جسم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). از این ماده فعل بکار نمیرود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
علی جان . [ ع َ ] (اِخ ) (خواجه ...) وی از بزرگان خراسان بود. و در سال 928 هَ . ق . از جانب امیرخان ، با چند تن از بزرگان دیگر نزد طهماسب میرزا...
لته جان . [ ل ُ ت ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کیوان ، بخش خداآفرین شهرستان تبریز، واقع در پانزده هزاروپانصدگزی جنوب خداآفرین و شانزده هزاروپانصد...
نیم جان . (اِ مرکب ) رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده : زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی کرد آنچه خواست با دل از جان چه ...
جان دره . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. در 33 هزارگزی شمال سردشت و 6 هزارگزی شمال باختری شوسه ٔ...
جان سپر. [س ِ پ َ ] (نف مرکب ) جان سپار. رجوع به جان سپار شود.
جان سخت . [ س َ ] (ص مرکب ) دیرمیر. آنکه بسختی جان دهد. که با بسیاری شکنجه و عذاب و دردها دیر میرد.
جان سوز. (نف مرکب ) جان سوزاننده . روان سوزنده . آنچه یا آنکه جان را بسوزاند. آنکه یا آنچه جان را آزرده سازد : دولتت جاوید بادا کز جلال جاه ...
جان سیر. (ص مرکب ) آنکه مرگ خواهد. آنکه از حیات سیر آمده است . مجازاً، بی باک و دلاور در جانبازی : از برای آزمون می آزمودزانکه بس مردانه و...
جان شکر. [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکارکننده ٔ جان . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):زاغ ... گفت می اندیشم که خود را از بلای این ظالم (مار) جان شکر بر...
جان طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) از اسماء محبوب . (آنندراج ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳۶ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.