اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جعن

نویسه گردانی: JʽN
جعن . [ ج َ ] (ع اِ) درهم کشیدگی و فروهشتگی در پوست و جسم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). از این ماده فعل بکار نمیرود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۸۲ ثانیه
خاله جان آغا. [ ل ِ ] (اِخ ) یکی از چهار زن کتاب کلثوم نه نه است ۞ و در آن کتاب اشاره به ائمه ٔ اربعه ٔ اهل سنت و جماعت است .
جان وفامیرزا. [ وَ ] (اِخ ) یکی از مقربان درگاه محمدخان شیبانی است که هنگام فتح سمرقند که محمدخان شیبانی شکست خورد و سرگردان شد، بلطایف ا...
جان مرادآباد. [ م ُ ] (اِخ ) رجوع به تنگ مو شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
جان فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) جان هدیه کردن . جان را فدا کردن : یک وام لبت نداده باشم آنگه که هزار جان فرستیم . خاقانی .بسوی آن ...
جان سخنگویا. [ ن ِ س ُ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس ناطقه . (دانشنامه ٔ علائی ص 12 س 1). جان سخنگوی . و رجوع به جان سخنگوی شود.
جان زمان دروا. [ زَ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در 52 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه . سر راه م...
جان خون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خون شدن دل . کنایه از شدت اضطراب . بی قرار شدن . بی تاب شدن .
جان بدرآوردن . [ ب ِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) جان بدربردن . جان برون بردن . سالم ماندن . نجات یافتن : عجب از کشته نباشد بدر خیمه ٔ دوست عجب از...
جان ریچاردسن .[ س ِ ] (اِخ ) ۞ از کسانی است که اشعار حافظ را به انگلیسی ترجمه کرده است . وی بسال 1774 م . تولد یافت . (از سعدی تا جامی ص...
گنبد جان ستان . [ گُم ْ ب َ دِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی گنبد تیزرو است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ). و رجوع به گنبد تیزرو شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.