اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جعن

نویسه گردانی: JʽN
جعن . [ ج َ ] (ع اِ) درهم کشیدگی و فروهشتگی در پوست و جسم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). از این ماده فعل بکار نمیرود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کاریز محمد جان . [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 22هزارگزی خاور فریمان و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ عموم...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
جان را کوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بخاطر جان کوشیدن . بخاطر حفظ جان جنگیدن : جز این نیز چندان بچنگ آوریم چو جان را بکوشیم و جنگ آوریم . فردو...
جان خون گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خون شدن دل . بی قرار شدن : گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون گفت جانم از فراقت گشت خون .مولوی .
جان برافشاندن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) جان افشاندن . جان باختن . جان نثار کردن . خویشتن را فدا کردن : بر آن شهریار آفرین خواندم نبودم درم ...
جان احمدقلیخان . [ اَ م َ ق ُ ] (اِخ ) یکی از سرداران که هنگام محاصره ٔ بلخ از طرف محمدخان شیبانی در آنجا بودو دروازه ٔ عکاشه توسط او و چندتن...
جان درانداختن .[ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جان را از دست دادن . در انجام کاری جان را رها کردن . ترک جان گفتن : کس با رخ تو نباخت عشقی تا جان...
جان محمدقلیخان . [ م ُ ح َم ْ م َ ق ُ ] (اِخ ) امیر... وی حاکم شبرغان بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 398 شود.
خانی جان خانم . [ ن ُ ] (اِخ ) اسم خواهر حسین بیک پسر خواجه شجاع الدین شیرازی که در خدمت نواب پری خان خانم صفوی اعتباری عظیم داشت . او ی...
میشی جان سفلی . [ ن ِ س ُ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات ، واقع در یک هزارگزی شمال خاوری خمین با 800 تن جمعیت...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.