جنگ
نویسه گردانی:
JNG
جنگ . [ ج ُ ] (اِ) شتری که هنوز او را بزیر بار نکشیده باشند. || کشتی و جهاز بزرگ . (برهان ). سفینه . (فرهنگ فارسی معین ). چُنگ . || بیاض بزرگ (برهان ). دفتری که در آن اشعار و مطالب دیگر نویسند. سفینه . (فرهنگ فارسی معین ). کتابی که در آن برخی اشعار شعرای مختلف بی نظم و ترتیب گرد شده باشد، و این کلمه هندی است و همان است که ابن بطوطه جُنْق میگوید. درایران دیوان غزل یک شاعر را سفینه میگفته اند سپس جنگ هندی را که نیز بمعنی سفینه است برای دیوان اشعار گزیده ٔ چندین شاعر بکار برده اند. (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
تازه جنگ . [ زَ / زِ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه بتازگی در جنگ درآمده است . جنگ ندیده . جنگ ناآزموده : ای خدا شد بر جوانم کار تنگ دشمنان خونخوار واک...
جنگ آزما. [ ج َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. مخفف جنگ آزماینده : شنیدم ز جنگ آزمایان پیش که از زور تن زهره ٔ مرد بیش .نظامی .
خانه جنگ . [ ن َ / ن ِ ج َ] (ص مرکب ) کسی که برای هر چیز جزئی و بیقدری با مردم پرخاش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : میکندفتنه ها عیان آن ...
راجه جنگ . [ ج َ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است در هندوستان و در 45هزارگزی جنوب لاهور واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
جنگ طلبی . [ ج َ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) حاصل مصدر از جنگ طلب . طالب جنگ بودن . جنگ خواستن . مقابل صلح طلبی .
صفدر جنگ . [ ص َ دَ رِ ج َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالمنصورخان و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
قلعه جنگ . [ ق َ ع َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قبلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول ، واقع در 68هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 5هزارگزی شما...
سالار جنگ . [ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیر جنگ و سپهدار. (ناظم الاطباء). فرمانده ٔ جنگ . این عنوان در مشرق زمین به نجبا داده میشود....
سالار جنگ . (اِخ ) سرکرده ٔ سوار و سربازان بختیاری که بسال 1326 هَ . ش . در حمله ٔ عین الدوله به تبریز شرکت داشت . رجوع به فهرست تاریخ مشرو...
جنگ کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نبرد کردن . رزم کردن . پیکار کردن ، زدوخورد کردن . (فرهنگ فارسی معین ).