جنگ
نویسه گردانی:
JNG
جنگ . [ ج ُ ] (اِ) شتری که هنوز او را بزیر بار نکشیده باشند. || کشتی و جهاز بزرگ . (برهان ). سفینه . (فرهنگ فارسی معین ). چُنگ . || بیاض بزرگ (برهان ). دفتری که در آن اشعار و مطالب دیگر نویسند. سفینه . (فرهنگ فارسی معین ). کتابی که در آن برخی اشعار شعرای مختلف بی نظم و ترتیب گرد شده باشد، و این کلمه هندی است و همان است که ابن بطوطه جُنْق میگوید. درایران دیوان غزل یک شاعر را سفینه میگفته اند سپس جنگ هندی را که نیز بمعنی سفینه است برای دیوان اشعار گزیده ٔ چندین شاعر بکار برده اند. (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
جنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پ...
جنگ . [ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چولائی خانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 2هزاروپانصدگزی باختر مالرو عمومی مشهد به کلات . موقع جغرافیایی ...
جنگ ابزار یا جنگبزار (ا. مرکب: جنگ + ابزار: آلت) : ابزارِ جنگ، اسلحه، سلاح.
[این اسم را اینجانب در نوشته ای که تعمد داشت فارسی سره باشد، به جای سلاح...
جنگ گر. [ ج َ گ َ ] (ص مرکب ) جنگجو. دلاور. جنگی : چاچ ناحیتی است بزرگ و آبادان و مردمانی غازی پیشه و جنگ گر. (حدود العالم ).
ساز جنگ . [ زِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سلاح . (دهار) (ترجمان القرآن ). || عُدّت . (دهار). رجوع به ساز شود.
گل جنگ . [ گ ُ ل ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنرا گویند که پهلوانان ولایت به حریف خود گل میفرستند و این بمنزله ٔ پیغام طلب جنگ و کشتی...
جنگ سود. [ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه از جنگ کسب فایده و سودی کند. (ناظم الاطباء). کسی که سود خود را در جنگ بیند یا کسی که فرسوده ٔ جنگ باشد. و...
جنگ گاه . [ ج َ ] (اِ مرکب ) میدان جنگ . عرصه . معرکه .معترک . جنگاه . (ناظم الاطباء) : پیغمبر از جای خود [ مدینه ] تا جنگ گاه [ ذی قار ] بدید. ...
جنگ یوز. [ ج َ ] (نف مرکب ) جنگ جوی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به یوز شود.
پیش جنگ . [ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد. (آنندراج ). آنکه در جنگ پیشی کند. آنکه در رزم ...