جوی . (نف مرخم ) جوینده : حادثه جوی . جنگجوی . جهانجوی . رزمجوی . راه جوی . پی جوی . چاره جوی . نام جوی . دل جوی . مهرجوی . وفاجوی
: نشسته جهانجوی بر جای خویش
جهان ملک آفاقش آورده پیش .
نظامی .
روی از جمال دوست بصحرا مکن که روی
در روی همنشین وفاجوی خوشتر است .
سعدی .
خواهی که رستگار شوی راستکار باش
تاعیبجوی را نرسد بر تو مدخلی .
سعدی .