اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چیدن

نویسه گردانی: CYDN
چیدن . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابوالعباس بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، در 13هزارگزی شمال خاوری باغ ملک و 10هزارگزی خاور راه اتومبیل رو باغ ملک به قلعه تل واقع است . 200 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ ابوالعباس آبیاری میشود محصولش غلات ، برنج ، انار و بلوط است . اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند. ساکنینش از طایفه ٔ جانکی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
چیدن . [ دَ ] (مص )آراستن و ترتیب دادن . (آنندراج ). با ترتیب نهادن مثل چیدن غذا بر سفره (فرهنگ نظام ). به سامان نهادن چیزها. به نظم و تر...
چیدن وواچیدن . [ دَ ن ُ دَ ] (مص مرکب ) اشیائی گرانبها به تناسب در جایها نهادن . به کاخال و ظروف واوانی مرتب و منتظم آراستن . به کاخال و ز...
خار چیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از محافظت کردن . (آنندراج ). رجوع به خار شود.
درد چیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) درد برچیدن . کنایه از تیمار و بیمارداری و درد دیگری بر خود گرفتن . (آنندراج ). پیشینیان عقیده داشته اند که اگر ...
شکر چیدن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن و گرد کردن شکر نثارکرده . (یادداشت مؤلف ) : از گهر گرد کردن بفخم نه شکر چیده هیچکس نه درم . عنص...
غذا چیدن . [ غ ِ / غ َ دَ ] (مص مرکب ) چیدن غذا به طور منظم و مرتب : سفره گستردی غذای روح چیدی رنگ رنگ میهمانت اشتهاسوز است مهمانی چه سو...
گل چیدن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گل را از بوته برگرفتن . (ناظم الاطباء). چیدن گل . کندن گل : به گل چیدن آمد عروسی به باغ فروزنده رویی چو ر...
نثار چیدن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) برچیدن زر و سیم و گوهر و نقل و نبات و افشاندنی های دیگر که بر سر شاه یا داماد یا عروس نثار کنند.
چشم چیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) آنچه جهت دفع چشم زخم از مردم گیرند. (ناظم الاطباء).
کلک چیدن . [ ک َ ل َ دَ ] (مص مرکب ) به نابایستها کاری را به درازا کشیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.