حبس
نویسه گردانی:
ḤBS
حبس . [ ح ُ ] (اِخ ) زمخشری گوید: کوهی است مر بنی قرة را. و دیگران گفته اند: میان حرة بنی سلیم و الوارقیة باشد. و در حدیث عبداﷲبن حبشی آمده است : تخرج نار من حبس سیل . ابوالفتح نصر گوید: حبس سیل ، که به فتح نیز روایت شده یکی از دوحره ٔبنی سلیم باشد. و آنها دو حرة باشند که میان آن دو فضا است و جمعاً کمتر از دو میل است . اصمعی گوید: حبس کوهی است مشرف بر سلماء و تمثل جست به :
سقی الحبس و سمی السحاب و لم یزل
علیه روایا المزن والدیم الهطل
و لولا ابنة الوهبی زبدة لم ابل
طوال اللیالی أن یخالفه المحل .
(معجم البلدان ).
و به فتح با نیز گفته اند. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حبسى است که در مقابل حبس حدى (یعنى حدود الله) نیست بلکه در اختیار حاکم است و گاهى هم مقابل حبس تعلیقى است که اجرا نمىشود در مورد متهم اما حبس تعزیرى ...
حبس البلایا. ۞ [ ح َ سُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) من اوابد العرب ۞ ، کانوا اذا مات الرجل یشدون ناقته الی قبره ، ویقلبون براسها الی ورائها، و ی...
حبث . [ ح َ ب ِ ] (ع اِ) نوعی از مار که دم ندارد. (؟) (آنندراج ).
هبس . [هََ ب َ ] (ع اِ) گل خیرو که آن را منثور و نمام نیزخوانند. (منتهی الارب ). گل خیری که بدان منثور و نمام نیز گویند. (اقرب الموارد) (مع...
هبص . [ هََ ] (ع مص ) رجوع به هَبَص شود.
هبص . [ هََ ب َ ] (ع مص ) شادمانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) : فَرَّ و اعطانی رشاء ملصاکذنب الذئب ...
هبص . [ هََ ب ِ ] (ع ص ) شادمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با نشاط. (معجم متن اللغة). || حریص بخوردن چیزی و بیقرار بر آن . (اقرب الموا...
هبص . [هََ ب َ ] (ع اِمص ) اضطراب . قلق . (معجم متن اللغة).