اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حبل

نویسه گردانی: ḤBL
حبل . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) درخت انگور. حَبل . || امتلاء. || خشم . || اندوه . (منتهی الارب ). || بار شکم . ج ، احبال . و فی الحدیث : نهی عن بیع حبل الحبلة؛ یعنی از بیع چیزی که در شکم ناقه است یا از بیع انگور بر درخت پیش از رسیدن یا از بیع بچه که در شکم است و عرب در جاهلیت این کار میکردند. || حمل زن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حبل المتین . [ ح َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) رسن استوار. رشته ٔ محکم . عروةالوثقی . || شریعت اسلام . || قرآن . (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی...
حبل الورید. [ ح َ لُْل وَ ] (ع اِ مرکب ) ۞ رگ گلو. (مهذب الاسماء). رگ جان . رگ گردن . (ترجمان جرجانی ). رگی است میان حلقوم و علبادین . رگ ...
حبل المساکین . [ ح َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) صنفی از لبلاب ، یعنی رسن درویشان . لبلاب بزرگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لبلاب . (داود ضریر انطاکی ) ...
حسن حبل المتین . [ ح َ س َ ن ِ ح َ لُل ْ م َ ] (اِخ )(سید...) برادر کوچک مؤیدالاسلام سیدجلال الدین صاحب روزنامه ٔ «حبل المتین » منتشر در کلکته ...
هبل . [ هََ ب َ ] (ع مص ) گم کردن مادر فرزند را و بی فرزند شدن : هبلته امه هبلا؛ گم کرد او را مادر وی و بی فرزند شد. (منتهی الارب ) (ناظم الا...
هبل . [ هََ ب َ] (ع اِ) شأن . (اقرب الموارد): اهتبل هبلک ؛ علیک بشأنک ؛ یعنی لازم بگیر درستی حال خود را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (معجم ...
هبل . [ هََ ب ِ ] (ع ص ) گرگ حیله گر. محتال . (اقرب الموارد): ذئب هبل ؛ گرگ فریبنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
هبل . [ هَُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اهبل و هبلاء. (معجم متن اللغة). رجوع به اهبل و هبلاء شود.
هبل . [ هَِ ب ِ ] (ع ص ) کلانسال گران سنگ از مردم و از شتر و از شترمرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیر و فربه از مردم و شتر و شترمرغ . (ا...
هبل . [ هَِ ب َل ل ] (ع ص ) مرد بزرگ جثه . || مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). ابن ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.