حرز. [ ح ِ ] (ع اِ) تعویذ. (محمودبن عمر ربنجنی ). پنام . چشم پنام . طلسم . عوذة. دعائی مأثور اعم از خواندنی و آویختنی . ج ، احراز
: حرز است مگر نامش کز داشتن او
آزاد شود بنده و به گردد بیمار.
فرخی .
منصور که حرز مدح او دائم
بر گردن عقل و طبع و جان بندم .
مسعودسعد.
پیوسته چو ابر و شمع میگریم
وین بیت چو حرز و مدح میخوانم .
مسعودسعد.
ولیک از همه پتیاره ایمن از پی آنک
مدیح صاحب خواندم همی چو حرز ز بر.
مسعودسعد.
این قوت بازوی ظفر از پی آنست
کز نعمت حرز است به بازوی ظفر بر.
سنائی .
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد
آن سعادت بخش مریخ زحل وش در وغا.
خاقانی .
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا.
خاقانی .
ببین مثال خلافت بدست نورالدین
که بهر دست سلاطین کنند حرز کمال .
خاقانی .
هر هشت حرف افضل ساوی است نزد من
حرزی که هفت هیکل رضوان شناسمش .
خاقانی .
چون حرز توام حمایل آمود.
نظامی .
من بدو داده حرزخانه ٔ خویش
خوانده او را سگ شبانه ٔ خویش .
نظامی .
بفرمود از عطا عطری سرشتن
بنام هر کسی حرزی نوشتن .
نظامی .
گر حرز مدح او رابر خطّ بحر خوانند
ماهی ّ بی زبان را بخشد زبان قاری .
سیف اسفرنگ .
بیرون نشود عشق توام یک نفس از دل
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی .
سعدی .
شکسته متاعی که در حرز تست
از آن به که دردست دشمن درست .
(بوستان ).
یاسین کنند ورد و به طاها کشند تیغ
قرآن کنند حرز و امام مبین کشند.
وصال .
-
امثال :
هیچ حرزی چو دل خود به خدا بستن نیست .
درباره ٔ حرزها و تعویذهای مذهبی مجلد دعا از کتاب بحارالانوار و «مجمع الدعوات » و درباره ٔ تاریخ آنها جلد هشتم ذریعه و جلد اول فهرست پیشین سپهسالار و جلد اول فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه دیده شود. || پناه گاه . (مهذب الاسماء). پناه . ستر. کنف . || جای استوار. محل محکم . ج ، احراز. تهانوی گوید: موضعی را گویند که محصور و استوار و محکم بنا شده باشد چنانکه گویند: احرزه ؛ وقتی چیزی را در محلی استوار نهاده باشند، کذا فی المغرب . و در شرع جائی یا چیزی را نامند که مال را در آنجا حفظ کنند، یعنی مکانی مانند خانه و دکان و خیمه و خود شخص . و مُحْرَز بصیغه ٔ اسم مفعول از اِحراز؛ ما لایعده صاحبه مضیعاً. کذا فی البحر الرائق فی کتاب السرقة فی فصل الحرز. و در فتح القدیر گوید: حرز در لغت جائیست که چیزی را در آن محفوظ و نگاه دارند، و همچنین است در شرع ، جز آنکه در شرع قید مال شده است ، یعنی مکانی که مال را در آنجا نگاه دارند، مانند خانه و دکان و خیمه و شخص . (کشاف اصطلاحات الفنون )
: ز بی حرزی در آن خاک خرابه
مسلمان پخته کافر خورده تابه .
نظامی (الحاقی ).
یشتاسف در این قلعه رفت و حصار کرد و حرز خود ساخت . (تاریخ قم ص
78).