اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسن

نویسه گردانی: ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (ع ص ) نعت مذکر از حُسن . حَسین . حُسان . حُسّان . حاسِن . حَسنان . خوب . نیکو. نیک . خوبروی . خوش . صاحب جمال :
شعر او چون طبع او هم بی تکلف هم بدیع
طبع او چون شعر او هم با ملاحت هم حسن .

منوچهری .


تو بزرگی و نیکنامی و عز
به سخا یافتی و خلق حسن .

فرخی .


از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید.

سعدی (گلستان ).


نزدیک من آنست که هر جرم و خطائی
کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن .

سعدی .


|| هر فعلی که فاعل را در کردن حرجی نباشد، آن را حسن خوانند و الا قبیح . (نفائس الفنون در علم اصول ). سیی ٔ. رجوع به نجیب شود. ج ، حِسان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۱ ثانیه
حسن .[ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن آقامیر قزوینی موسوی ، نام وی محمدحسن بن محمدباقر و از اولاد صاحب ضوابط است و در کربلا به سال 1296 هَ . ق . متولد ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن برهان الدین . رجوع به جبرتی شود.
حسن . [ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن بکر بعلبکی . مکنی به ابوعلی شاگرد ابن الشحنه بود. (الدررالکامنة ج 2 ص 9).
حسن . [ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن حسین علی بن خالدبن راشدبن زولاقا. مورخ مصری (306 - 387 هَ . ق .). او راست : «اخبار سیبویه » و ده کتاب ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبداﷲ. رجوع به حسن دمشقی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی بن برهون . رجوع به حسن فارقی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی بن عبدالعالی کرکی میسی .احوالش در امل الامل و نجوم السماء ص 118 و ذریعه ج 2 ص 305 آمده است .
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن غیاث الدین چشتی . رجوع به حسن لکهنوی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به حسن أبح شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بحرالعلوم طباطبائی نجفی . درگذشته ٔ نهم جمادی الاول 1255 هَ . ق . او راست : التاریخ المنظوم که در آن توا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۷۳ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.