حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محبوب الزراد (السراد) کوفی . امامی شیعی مکنی به ابوعلی درگذشته ٔ 224 هَ . ق . او راست : «احادیث الجن و الانس »، «اخص الاعمال »، «تعبیر الرؤیا»، «تفسیر القرآن »، «جداول الحکمة»، «طبقات الرجال »، «علل الاحادیث »، «فضائل الاعمال »، «فضائل القرآن »، «الاحتجاج »، «الارضین »، «الازاهیر»، «الاسباب »، «الاشکال »، «والافانین »، «الانبیاء»، «الاوامر»، «البزائر»، «البلدان »، «التاریخ »، «التحذیر»، «التخویف »، «الترهیب »، «الجمل »، «الحدود»، «الحیرة و الصفوة»، «الحیوان و الاجناس »، «الدیات »، «الروایة»، «الریاضة»، «السماء»، «صوم الایام »، «الطلاق »، «الفتق »، «الفرائض »، «الفروق »، «القرائن »، «الکعبة»، «اللطائف »، «المآثر»، «ماخاطب اﷲ به خلقه »، «المحاسن »، «المحبوبات »، «المزاج »، «المشیخة»، «المصالح »، «معانی الحدیث و التحریف »،«المکروهات »، «النکاح » و «النوادر» در هزار برگ . (هدیة العارفین ج 1 ص 266) (ذریعه برای اسامی کتب او).
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
حسن شطی . [ ح َ س َ ن ِ ش َطْ طی ] (اِخ ) ابن عمربن معروف حنبلی . فقیه بغدادی دمشقی (1205 - 1274 هَ . ق .). کتابهایی دارد که در اعلام زرکلی...
حسن شناس . [ ح ُ ش ِ ] (نف مرکب ) زیباشناس . اهل ذوق : از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود.حافظ.
حسن شیخ . [ ح َ س َ ش َ ] (اِخ ) رجوع به حسن چوپانی شود.
حسن صدر. [ ح َ س َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) رجوع به صدر شود.
حسن خوی . [ ح ُ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش خلقی : بیاموز از عاقلان حسن خوی .(بوستان ).
حسن دده . [ ح َ س َ دَ دَ ] (اِخ ) رجوع به حسن طالبی شود.
حسن رقی . [ ح َ س َ ن ِ رِق ْ ق ] (اِخ ) ابن داود. کتاب وی مورد تقلید ثعلب درتألیف کتاب «الفصیح » بوده است . (ذریعه ج 3 ص 157).
حسن رسی . [ ح َ س َ ن ِ رَس ْ سی ] (اِخ ) مکنی به ابوهاشم . نهمین تن از ائمه ٔ رسی در سعدا از 426 تا 430 هَ . ق . فرمانروایی کرد.
حسن آباد. [ ح َ س َ] (اِخ ) نام دهی است از دههای نهرالملک در بغداد.
حسن آباد. [ ح َ س َ ] (اِخ ) کوهی است در بلوک عارون ثویه از شمال غربی به جنوب شرقی امتداد یافته .