حص
نویسه گردانی:
ḤṢ
حص . [ ح ُص ص ] (ع اِ) ورس . (معجم البلدان ) (بحر الجواهر) (اختیارات بدیعی ). اسپرک . || زعفران ، ج ،حصوص . || دانه ٔ مروارید. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
حس . [ ح َ س س ] (ع صوت ) آخ ! اُخ ! اوخ ! اوف !کلمه ای است که در گاه ناگهان خلیدن خار به تن و سوختن به اخگر و جز آن بر زبان رانند، اظه...
حس . [ ح َ ] (اِخ ) جائی نزدیک الحساء. ابن مسکویه گوید: و وردالخبر بخروج ابی طاهر بنفسه یوم الاربعاء لثلاث عشرة لیلة بقیت من شهر رمضان فنزل...
هس . Hass دانستین تنفس و نفس کشیدن لهجه پار سی غور
هث . [ هََ ث ث ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || هث چیزی ؛ درآمیختن برخی از آن به برخی دیگر. (از معج...
هث . [هََ ث ث ] (ع اِ) دروغ . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
هس . [ ] (اِ) نام درختی است . کوله خاس . خاس . خاش . طیم . عودالخیر. شرابه . کنگه . چخ . الاش . (یادداشت به خط مؤلف ).
هس . [ هََ س س ] (ع مص ) کوفتن چیزی را و شکستن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سخنی اندیشیدن مرد و امری درآمدن در دل وی . (منتهی ...
هس . [ هَُ س س ] ۞ (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بی حس . [ ح ِ / ح ِس س ] (ص مرکب )عاجز از احساس کردن . (ناظم الاطباء). که چیزی را درنیابد. رجوع به حس شود. || کودن و گول . (ناظم الاطباء)...
پنج حس . [ پ َ ح ِس س ] (اِ مرکب ) پنج قوتهای دریافت و آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس . حواس خمسه : کان دین را مایه ای همچون بدن را ...