حصد
نویسه گردانی:
ḤṢD
حصد. [ ح َ ] (ع مص ) درودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان عادل ) (دهار). حصاد. درودن کشت را بداس . درودن زراعت . (آنندراج ). درویدن . درو.درود. بدرودن . بدرویدن . حَرد. || رفع. قطع : امیر ابوالمظفر به طرد سواد و حصد فسادایشان قیام نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). به بلخ آمدو فریقون بن محمد با چهل علم از افراد امراء به طرد سواد و حصد فساد او فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حصد. [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) حصید. استوار. (مهذب الاسماء).- حبل حصد ؛ رسن محکم تافته . || دروده . ج ، حصاد.- زرع حصد ؛ کشت دروده .
حصد. [ ح َ ص ِ ] (ع اِ) گیاهی است . || گیاه خشک . || ریزه کاری در تارها و رسنهای زره .
حصد. [ ح َ ص َ ] (ع مص ) سخت تافته شدن رسن . (تاج المصادر بیهقی ). و در زره سخت و محکم تافته شدن و استحکام صناعت آن . || استوار کردن . (غ...
حسد. [ ح َ س َ ] (ع مص ) بدخواهی . (دهار) (محمودبن عمر ربنجنی ). بد خواستن . (زوزنی ). رشگ . (لغت نامه ٔ اسدی ). غیرت . بد خواستن برای کسی . (ترجم...
حسد. [ ح ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ حاسد.
حسد. [ ح ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ حسود.
حسد: دلبستگی سخت به چیزی تازه یا از پیش داشته که کسی نمی خواهد دیگری آن را داشته باشد؛ و اگر دیگری آن را داشته باشد، خشم و اندوه و افسوس و یا واکنش او...
هسد. [ هََ س َ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اسد شود. || (ص ) مرد دلیر. ج ، هساد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ...
حسد آمدن . [ ح َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) حسادت ورزیدن . عارض شدن حسد برکسی : حسد آمد همگان را چنان کار ازوبرمیدند و رمیده شود از شیر حمیر. ناص...
حسد بردن . [ ح َ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) حسد کردن . حسود بودن . حسادت ورزیدن . فرق آن با حسد آمدن در آن است که حسد آمدن به معنی عارض شدن ...