اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حلاحل

نویسه گردانی: ḤLAḤL
حلاحل . [ ح َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُلاحِل . رجوع به حُلاحل شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حلاحل . [ ح ُ ح ِ ] (ع اِ) مهتر. (از مهذب الاسماء). مهتر دلاور. سر. سرور. سید قوم . آقا. بزرگ . سردار قوم . (غیاث ). قرم . غطریف . رأس . همام . رئی...
حلاحل . [ ح َ ح ِ ] (اِ) بر وزن جلاجل ، نوعی از پیاز صحرایی است . (برهان ) (از آنندراج ).
هلاهل . [ هََ هَِ ] (ص ، اِ) زهری را گویند که هیچ تریاق علاج آن را نتواند کردن و درساعت بکشد. (برهان ). نوعی از بیش که نسیم آن انسان را ...
هلاهل . [ هَُ هَِ ] (ع ص ) تنک و نرم از موی و جامه . || آب بسیار روشن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هلاهل واژه ای سنسکریت است و halâhala خوانده می شود و ریشه ی آن از این افسانه است: در وداها، واژه ی کشیروده متهنه kŝiroda-mathana ، به کره گیری از اقیا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
زهرا حکیمی
۱۳۹۶/۰۴/۱۴
1
0

زهر هلاهل: زهر سخت کشنده همانگاه زهر هلاهل بخورد ز شیرین روانش برآورد گرد. فردوسی .


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.