اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هلاهل

نویسه گردانی: HLAHL
هلاهل . [ هََ هَِ ] (ص ، اِ) زهری را گویند که هیچ تریاق علاج آن را نتواند کردن و درساعت بکشد. (برهان ). نوعی از بیش که نسیم آن انسان را می کشد. (بحر الجواهر). هلاهل نام محلی و مقامی است از سند، بیشی که در آنجا روید بسیار قوی و مهلک و قتال است و آن بیش را زهر هلاهل گویند. (انجمن آرا). ابن البیطار نیز هلاهل را نام ناحیتی از چین در مرز چین و هند داند و گوید بیش فقط در آنجا روید. (یادداشت مؤلف ). در زبان فارسی به معنی مطلق سموم قتال به کار رود :
پشیمانی از کرده یک بار بس
هلاهل دوباره نخورده ست کس .

ابوشکور.


همانگاه زهر هلاهل بخورد
ز شیرین روانش برآورد گرد.

فردوسی .


هلاهل چنین زهر هندی بگیر
به کار آر یکباره بر اردشیر.

فردوسی .


گر هلاهل در دهان گیرد مَثَل مداح او
با مدیح او هلاهل نوش گردد در دهان .

فرخی .


تا که در این پایه قویدل تر است
شربت زهر که هلاهل تر است ؟

نظامی .


هرکه این مسجد شبی مسکن شدش
نیم شب مرگ هلاهل آمدش .

مولوی .


دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی .

حافظ.


رجوع به هلهل شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هلاهل . [ هَُ هَِ ] (ع ص ) تنک و نرم از موی و جامه . || آب بسیار روشن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هلاهل واژه ای سنسکریت است و halâhala خوانده می شود و ریشه ی آن از این افسانه است: در وداها، واژه ی کشیروده متهنه kŝiroda-mathana ، به کره گیری از اقیا...
حلاحل . [ ح ُ ح ِ ] (ع اِ) مهتر. (از مهذب الاسماء). مهتر دلاور. سر. سرور. سید قوم . آقا. بزرگ . سردار قوم . (غیاث ). قرم . غطریف . رأس . همام . رئی...
حلاحل . [ ح َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُلاحِل . رجوع به حُلاحل شود.
حلاحل . [ ح َ ح ِ ] (اِ) بر وزن جلاجل ، نوعی از پیاز صحرایی است . (برهان ) (از آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.