گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خشک نویسه گردانی: ḴŠK خشک . [ خ َ ش َ ] (اِ) مقل . کول . مقل مکی ۞ . آرد میوه مقل . (یادداشت بخط مؤلف ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه واژه معنی دست خشک دست خشک . [ دَ خ ُ ] (ص مرکب ) مقابل دست چرب . || بخیل . ممسک . که چیزی از دست وی نتراود و نفعی و فایدتی و مددی از او به کس نرسد. خشک کام خشک کام . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آب دهان خشک شده ، کنایه از تشنه . (یادداشت بخط مؤلف ). خشک لب خشک لب . [ خ ُ ل َ ] (ص مرکب ) گرسنه . نهار. غذا ناخورده : چو از خنجر روز بگریخت شب همی تاخت ترسان دل و خشک لب . فردوسی .یکی را ز کمی شده خش... خشک مغز خشک مغز. [ خ ُ م َ ] (ص مرکب ) خشک سر که دیوانه وش و تندخوی باشد. (از برهان قاطع). دیوانه و سودائی مزاج و کله خشک . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیر... خشک شاخ خشک شاخ . [ خ ُ ] (ص مرکب ) شاخه ٔخشک شده . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : درختی خشک شاخ . خشک شده خشک شده . [ خ ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) از آب افتاده . بدون رطوبت شده . از نم افتاده .یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکال... خشک شنج خشک شنج . [ خ ُ ش َ ] (ص مرکب ) فالج . بی حس و بی حرکت در عضو. (یادداشت بخط مؤلف ). خشک پشت خشک پشت . [ خ ُ پ ُ ] (اِ مرکب ) جانوری است که او راسنگ پشت و لاک پشت نیز می گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). سلحفاة. (منتهی الا... خشک جان خشک جان . [ خ ُ ] (ص مرکب ) کنایه ازمردم بی فضل و بی هنر و ناقابل . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : این خشک جا... خشک چشم خشک چشم . [ خ ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) مردم بیحسی که از چشمش اشک جاری نمیشود. (ناظم الاطباء). مردم بی عاطفه ای که در مقابل حوادث عاطفی بهی... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۵ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود