اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوش

نویسه گردانی: ḴWŠ
خوش . [ خ َ ] (ع مص ) نیزه زدن ، منه : خاشه بالرمح . || آرمیدن با زن ، منه : خاش جاریته ؛ آرمید با کنیزک خود. || گرفتن ،منه : خاش الشی ٔ. || پاشیدن ، منه : خاش التراب و غیره فی الوعاء؛ ای پاشید خاک و جز آنرا در آوند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۹ ثانیه
خوش پیکر. [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ / پ ِ ک َ ](ص مرکب ) خوش اندام . با پیکر خوب . با پیکر خوش . خوش ترکیب : هیئی ؛ نیکو و خوش پیکر گردیدن . (منتهی الارب...
خوش تابی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) مقابل بدتابی . خوب تابی . نیکوتابی . نیک تابی . نکوتابی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تاب و تابیدن شود...
خوش پیام . [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ ] (ص مرکب ) خوش پیغام . آنکه پیغام خوش دارد. نیکوپیام . حامل خبر و پیغام خوش : بهر این گفت آن رسول خوش پیام ...
خوش اغور. [ خوَش ْ / خُش ْ اُ غُرْ ] (ص مرکب ) میمون . مبارک . خوش اغر. خوش آغال .
خوش انام . [ خُش ْ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقعدر جنوب باختری کوهدشت و راه خرم آباد به کوهدشت . ا...
خوش آیین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش نقش و نگار. خوش زینت . (یادداشت بخط مؤلف ) : کافران چون جنس سجّین آمدندسجن دنیا را خوش آیین آمد...
خوش آواز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش صدا. خوش الحان . خوش نغمه . خوش نوا. (یادداشت مؤلف ) : و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان ...
خوش آورد. [ خوَش ْ / خُش ْ وَ ] (ص مرکب ) آنکه خوب می آورد. آنکه تقدیر با او موافق است . آنکه قضا او را مفید است و هرچه او را پیش می آید نیکو...
خوش آهنگ . [ خوَش ْ / خُش ْ هََ ] (ص مرکب ) آنکه در نغمه های آواز تصرفات نیکو و مطبوع کند. (ناظم الاطباء). مردمان خوش آواز یا موسیقی دان . (لغت...
خوش آغور. [ خوَش ْ / خُش ْ غُرْ ] (ص مرکب ) خوش آغر. رجوع به خوش آغال و خوش آغر و خوش اغر شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.