گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خوش نویسه گردانی: ḴWŠ خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۲ ثانیه واژه معنی خوش اصل خوش اصل . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) نژاده . که نژاد و اصل عالی و خوب دارد. خوش اغر خوش اغر. [ خوَش ْ / خُش ْ اُ غ ُ ] (ص مرکب ) میمون . مبارک . خوش آغال . خوش اغور. نیکوفال . خوش پیچ خوش پیچ . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) شخصی که صاحب سلیقه و میرزامنش باشد. (آنندراج ). عاقل . باسلیقه . شریف . نامدار. (ناظم الاطباء). خوش پوز خوش پوز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) جانوری که پوزه ٔ زیبا دارد. خوش پوزه . با پوزه ٔ خوب . با پوزه ٔ نیکو. نیکوپوزه : از پی صید آهوی خوشپوزچشم... خوش تخم خوش تخم . [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ ] (ص مرکب ) آنکه فرزندان نیک آرد. آنکه فرزندان خوب آورد. (یادداشت مؤلف ). خوش ترش خوش ترش . [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ رُ ] (ص مرکب ) مَلَس . طعم ترشی آمیخته باشد با شیرینی ، چون طعم آلو و مانند آن . (یادداشت مؤلف ) : برگ می صبو... خوش پزی خوش پزی . [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (حامص مرکب ) خوش لباسی . حالت با لباسهای فاخر بودن . (یادداشت مؤلف ). خوش پسر خوش پسر. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) پسر خوشگل . امرد. پسر زیباروی . ساده : و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف منظری ... کمر بر میان بسته ..... خوش پشت خوش پشت . [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (ص مرکب ) اسبی که به آسانی آنرا سوار توان شد. اسبی که بزودی پشت دهد سوار را. (یادداشت بخط مؤلف ) : به م... خوش بین خوش بین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) ۞ آنکه همیشه به همه کار با نظر خوب نگرد. مقابل بدبین ۞ . آنکه وجهه ٔ خوب امری مورد توجه اوست . ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۵۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود